عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب
۱۶ فروردين ۸۵ ، ۲۳:۲۸

ان الجهاد باب من ابواب الجنه-2

یا لطیف

داستان سیستان                                                              قسمت دوم

 

1/فروردین/ 85- زابل- منطقه شیب آب- روستای توتی-  مدرسه دخترانه شبانه روزی شهید غلامرضا کیقبادی.

الان خیلی وقت است آمده ایم جهادی؟!! نمی دانم! چشم که به دشت می دوزی فقط آفتاب می بینی و دشت... دشت می بینی و آفتاب، آفتاب می بینی و دشت... دشت می بینی و آفتاب، آفتاب می بینی و دشت... دشت می بینی و آفتاب، آفتاب می بینی و دشت... دشت می بینی و آفتاب... چه دور باطلی فقط خشکی و باد، انگار نه انگار که دو شب پیش بارانی آمد که اگر برای یک دقیقه زیرش می ایستادی باید تمام لباس هایت را عوض می کردی... آفتاب می تابد و باد ماسه بادی ها را توی صورتت می کوبد؛ کم کم دارم معنای کویر را می فهمم...

دوست داری به دل دشت بروی و از ته دل فریاد بکشی و خودت را خلاص کنی- بماند که شبی به دل دشت رفتم و 5 ساعت منتظر ماندم تا فریاد بزنم اما از ترس این که کسی بترسد و برای نجاتم بیایید بی خیال فریاد شدم و به مناجاتی قناعت کردم که آن هم با دنبال کردنم بوسیله ی روباهی زبان نفهم ناتمام ماند...- عجیب هوایی دارد کویر.

امروز اربعین بود...

چهل روز گذشت... چهل روز؟!! از پنجره نیمه باز به نخل های بی سری نگاه می کنم که خشک سالی دیر گاهی است برگ هایشان را ازشان گرفته است. باد ماسه ها را روی جاده آسفالته ای که چند ماهی از عمرش نمی گذرد حرکت می دهد و مردم کم کم برای طوفان شن آماده می شوند...

امروز اربعین بود... اصلاً دل و دماغ نوشتن ندارم باید سال بعد ضبط صوتی جور کنم تا همه چیز را بنویسم... بگذریم... دیشب بچه ها هیئت گرفته بودند موقع سال تحویل. من خیلی خسته بودم پس خوابیدم! یحتمل سال آینده را هم مثل امسال خواب هستیم.« الناسُ نیامٌ، ِاذا ماتُوا فاَنَتبهُوا»

صبح مردم روستا برایمان گاو کشتند به خاطر باران. بیچاره ها فکر می کنند به خاطر ماست که باران آمده... این خیلی عذابم می دهد. «اَنا اَعلمُ بنفسی مِن غَیری و رَبی اَعلَمُ بی مِنی بنَفسی...»

اما اربعین در دل صحرا هم عجیب حالی دارد. وقتی در صحرا باشی معنای چهل روز در صحرا بودن را احساس می کنی. معنای ماسه ی داغ را!  معنای عطش را! معنای معنای معنای ...............

نوشتن را رها می کنم می خواهم غروب را در دل صحرا باشم. بگذار در دشت بمیرم و کسی جنازه ام را پیدا نکند... حداقل آدم راحت می شود...

3/فروردین/85-روستای گَمشاد.

از این جایی که الان ایستاده ام پیاده تا مرز افغانستان دقیقاً 5 دقیقه راهه!!! اگر به نقشه ایران نگاه کنید قوسی در بالای سیستان می بینید من نوک شرقی آن قوس ایستاده ام. اولین جایی که در ایران اذان می شود...روستایی که سالیانی دور مردمش ماهی گیر بودند و حال چترباز (بخوانید قاچاق چی سوخت و نان- جای یک خط کامل علامت تعجب و سوال این جا خالی است: قاچاق نان؟!!!!!-چقدر ما بدبختیم...) روستا مخلوطی از شیعه و سنی است (این را از دو مسجدی بودن روستا و معماری مختلف مساجد می فهمم) اما همه با هم فامیل هستند! (خانواده ای را دیدم که پدر شیعه بود و دختران سنی؟! آن هم چون همسرشان سنی بود علت را در ادامه مطلب بخوانید) وضع مالی سنی ها به شدت خوب است اکثراً ماهواره دیجیتال_دیش مسطح!!!_ داشتند- چون مثل این که مفتی شان قاچاق را حلال اعلام کرده است بعداً چگونگی قاچاق را توضیح می دهم- .ما هم عِرق برادری شیعه و سنی مان گل کرد و سراغ سنی ها رفتیم، کسی که فردایش با او صبحانه خوردیم سنی بود- چه آتشی توی شکم مان ریختیم خدا می داند. جهنم جهنم ما داریم می آییم!- همین جوری ازش پرسیدم ماهی چقدر درآمد داری- از قاچاق سوخت- گفت: بستگی به گیر دادن نیروی انتظامی دارد یک تا دو میلیون تومان!!! مُخم سوت کشید، شیعه خیلی مظلوم است...

مدرسه ای که ساختیم یک چهار کلاسه بود به اسم حضرت رقیه(س) این هم از اتحاد سنی و شیعه!. سراغ خانواده ای رفتیم که می گفتند شهید داده اند. عکس شهید را آوردند به سبک مدیر مدرسه سابقم پرسیدم: مادر پسرت کجا شهید شده؟. گفت: همین پشت، لب مرز. پرسیدم مرزبان بود؟ گفت: نه نیروی انتظامی شهیدش کرد!. یارو قاچاق چی بوده! ما هم زود جمع کردیم و زدیم بیرون- حیف چفیه ای که دادیم!-

اکثر مردم مینی بوس دارند بدون صندلی. به آن علت که گالن های گازوئیل بیشتری جا شود، بعد داخل روستا تویوتاهای "های لوکس" مدل 78تا90 را که موتور1600شان را با موتور 4500FI عوض کرده اند و مثل هلو 220تا 240 کیلومتر سرعت می رود! بار گازوئیل می زنند و 5-6تایی گوووله از بین دشت (بخوانید هامون خشک شده) به سمت مرز می روند و نیروی انتظامی... و همیشه یکی فدایی دیگران است...

عجب زندگی دارند این مرز نشینان واقعاً نمی دانم حق با مردم است که اگر قاچاق نکنند گرسنه اند (مثل شیعیان) یا با نیروی انتظامی عجب زندگی دارند این مردم کویر...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۵/۰۱/۱۶
عباس سیاح طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی