عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب
۳۱ ارديبهشت ۸۵ ، ۱۵:۰۴

تکرار تاریخ...

یا من یسبح الرعد بحمده

... و برادران یوسف پیراهن خونین و دروغین او را برای پدرشان آوردند و یعقوب گفت:"هوسهای نفسانی شما کشتن یوسف را برایتان مهیا کرد. و من از خداوند بر آنچه برایم می رسد یاری می طلبم و صبر جمیل پیشه می کنم ... (یوسف- 18)

چرخی بزن! اطرافت را نگاه کن! مگو خبری نیست که هست! فریاد بزن! بگو حقیقت را حتی اگر جانت را بگیرند، مگر نه این است که حنجر ها را می توان برید اما فریاد ها را هرگز؟!

* * *

...برخیز ای چاووش شهر عشق، برخیز!...برخیز و بار دیگر نظاره کن که اگر باور نداری خود چشمان مردانه ات را بگشا و ببین بار دیگر انسان از شجره ممنوعه تناول می کند و از بهشت رانده می شود و ابراهیم در آتش افکنده می شود و نوح در آب ها سرگردان. برخیز و مصلوب شدن دیگر باره مسیح را به نظاره بنشین. برخیز و ببین محمد(ص) را در شعب ابوطالب و سنگینی سنگ را بر سینه یاسر، و داغی خون جای تازیانه را بر تارک پیکر سمیه. برخیز و میخ خونین درب را نظاره کن و شمشیر خون آلوده به خون علی و جگر پاره های حسن و خون حسین و داد از خون حسین...

مگر نه این است که زمان در کف صاحب الزمان است و اینان نیز یاوران او؟بار دیگر کدام معاویه ای سر برآورده که اینچنین سرداران و سربازان سر از اطاعت امام برداشته و بر ابلیس سجده کرده اند؟ نه! اصحاب صاحب الزمان را با سیم و زر چه کار؟ و باز این کدامین قرآن است بر نیزه که "لا حکم الا لله" سر می دهد؟ مگر نیست سر حسین بر نیزه که می خواند:" ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا؟!"

زنهار که خورشید را پاره ای ابر خاموش سازد.

* * *

راستی... یادم رفته بود که تو نمی بینی! شنیده ام که چشم هایت را کور کرده اند. بشیر عشق را با شهر کوران چه کار؟ که اگر تو از بصر کوری اینان از بصیرت: "ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم... !" پس آن کس که تو را کور کرد نمی فهمید که جذبه چشم را نمی توان با خنجرهای داغ از بین برد؟ و جذبه عشق را با مرگ؟ که اگر مرده بودی کمی از جذبه ات کاسته می شد...

مگر این گوش تاریخ نیست که بعد از بیست سال و اندی هنوز چاووش شهر عشق تو گوشش را کر می کند که: ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد هرکس مرد این راه است بسم الله و هر کس نیست خداحافظ !

بگذار زمان بگذرد و تو بمانی و من به تماشای "برادرانت" که زمان آنان را با خود ببرد و من بمانم و تو و راه حق! . برادرانی که عمری با تو نشسته بودند و برخاسته. و تو در کنارشان نماز خواندی حال تو را دندان پوسیده ای نامیده و مرده خواندند.و برادران یوسف...

و پیراهن خونین یوسف آیه صبر جمیل است در طول تاریخ. و تاریخ دوباره تکرار می شود و صبر جمیل...

* * *

برخیز ای یل نام آور، برخیز علمدار عرصه عشق، برخیز و خود به خیل سگان زوزه کش انسان نمایی نگاه کن که به دنبال لاشه ای گندیده تو را از خویش می رانند... پس بیخود نیست که خبر مرگت را دشمنانت می دهند! خبر حسین راعمر سعد برای یزید برد؟؟؟

زنهار که آلوده شوی پهلوان! تو در آن آسمان زلالی هستی که عقاب های در اوج. لکه ای بر آنند بس تاریک!

ای منجی بشر! بشیر عشق، بسیجی! ، تو کجا و این جا کجا؟! این غبارآلوده ترین سرزمین بر گستره سیاره رنج... این جا جایی است که خفتگانش را جز نهیب مرگ چیزی بیدار نخواهد ساخت... جز مرگ و صور اسرافیل! آنگاه که آسمان انفطار یابد و ستارگان پراکنده شوند. آنگاه که دریاها شکافته شوند و انسان ها سر از قبرها بردارند. خواهند دانست که چه پیش فرستاده اند و چه واپس نهاده اند. یا ایها الانسان آن چیست که تو را بر پروردگارت غره داشته است؟! و تو چه می دانی که روز جزا چیست؟ آن روز که کسی را بر دیگری اختیاری نیست و فرمان هرچه هست خاص خداست...

هان فرمانده! بگذار نامت را فریاد کنم. مگر نامت از ریشه حمد نیست و هر چیز به اصل خود باز می گردد؟

هیچ می دانی نامت از دامنه های قلاویزان و بازی دراز تا قلل دست نایافتنی جولان امتداد دارد؟. بشیر عشق، فرمانده عشق، با توام فرمانده! حاج احمد، احمد متوسلیان! اهل بصیرت را با شهر کوران چه کار؟ تو از آسمانی! آسمانی بمان تا ابد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۵/۰۲/۳۱
عباس سیاح طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی