عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۸۴ ثبت شده است

۲۵ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۴۷

آغازی بر یک پایان

هر کس آماده است در راه ما دست از جان بشوید و آماده مرگ گردد با ما بیاید، ما فردا صبح حرکت خواهیم کرد...                                                           

                                                                                  امام حسین(ع) شب حرکت از مکه


اول

 

کم کم بوی کاروان می آید. حس می کنی بوی خون و غربت را؟ کاروانی چهل منزلی اکنون به شام نزدیک می شود. یادت می آید؟ قرار گذاشتیم اگر به کاروان عاشورا و به عاشورا نرسیدیم به کاروان شام و بازماندگان کربلا برسیم ... و حالا من خودم را می دانم که در کجای این معادله ایستاده ام  و به کدام کاروان رسیده و به کدام کاروان نرسیده ام و یا اصلاً به کاروان رسیده و با آن همراه شده ام یا نه! اما تو ای دوست تو تکلیف خودت را معین کن که آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند... یادت می آید؟ این جملات را چند بار خوانده ای؟ حسنیان رفتند و زینبیان ماندند و یزیدیان هم!!!

کربلا ما را به خود فرا می خواند و دلهای مشتاق، همچون کبوتران حرم در هوای کربلا پر میکشند. گوش کن به ندای دلت گوش کن که اگر حسین حسین می کند و تو کربلایی هستی به قبله گاه جبهه رو کن. و اگر نه بمان و ننگ ماندن را بپذیر و بدان که آب مانده را مرداب خوانند اما اینان کبوتران جاد حرم عشقند و حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز را آموخته است و راه کربلا را می شناسد؟

ای جوانمرد، بگو از کدامین قبیله ای! اینجا قافله نور راه کربلا می پویند و آنسوی تر دجله و فرات است که هنوز آبشخور گرگان گرسنه ایست کخ آب را بر کربلائیان بسته اند و در افق دور قدس است در اسارت شیطان . راه قدس از کربلا می گذرد یعنی آماده باش تا پای خون و جان. جمجمه ات را به خدا بسپار و دندان صبر بر جگر بگذار و مردانه در صف مردان کربلا بایست  تا گرگان گرسنه یزیدی پیکر حق را مثله نکنند، و تا یزید مظهر ظلم و ناجوانمردی و نام و ننگ و خشم و شهوت در طول تمامی تاریخ است. همانگونه که همواره در تمام  تاریخ صدای «هل من ناصر» امام عشق از جانب کربلا به گوش می رسد و تو ای جوانمرد، بگو از کدامین قبیله ای؟.

شهید آوینی

 

می دانی درد چیست؟ چهل روز از کربلا گذشت و من زنده مانده ام... نه نگو شعار می دهی!!! نه که اگر کربلارا درک کرده بودم (و بودیم) و کربلایی شده بودم (و بودیم) اکنون می بایست بر سر نیزه شعر مستی می خواندم( و می خواندیم) _که بشتاب به کاروان زینب... اربعین هم رفت ... مبادا مثل من در گِل بمانی..._:

هرکه مرکب را به مقصد راند راند                       هرکسی در نیمه ره مــــاند ماند

هرکسی بارسفر را بست بست                                     هر که از بند علایق رست رست

هرکه این ره را به پایان برد برد                                  هرکه از جام شهادت خورد خورد

 

 


دوم

باز هم شب جمعه... و امان از شب جمعه و امان از آن لحظه ای که فریاد در گلو بغض می شود که: "الهم عظم بلائی ... و افرط بی سوء حالی ..." زبانت در دهان نچرخد چرا که نمی توانی بگویی که من بودم که این خطایا را مرتکب شدم... که اگر می دانستی گناه است چرا مرتکب شدی؟ و این بار فریاد می زنی:"الهی هل یرجع العبد الابق الا الی مولاة ام هل یجیره احد سواه؟" خدایا بنده فراری به کجا پناه ببرد به غیر از صاحب خویش؟ آیا غیر از او کسی نگهداریش و حمایتش می کند؟_نماجات خمسه عشر/مناجات التائبین_

الهی چگونه تو را بخوانم در حالی که من، منم! و چگونه تو را نخوانم در حالی که تو، تویی...؟ مهربان خدایم...

 

 


سوم

دوست دارم تمام برنامه هایم با آمدنت به هم بخورد! و تمام زندگیم زیر و رو شود! بمام هستیَم تمام وجود...عالم منفجر شود. آخر تو نمی دانی آمدنت چه می کند با دلم... ای زیباترین و ای شیرین ترین زلزله عالم.بیا و زندگیم را به هم بریز ... بیا و شب تار غیبت را به صبح ظهور آفتابی کن... بیا آقا جان بیا دیگر خسته ایم...

 

 


بعد التحریر

تا 12 فروردین آپ دیت نمی کنم. دارم می رم که روح خسته ام رو  آزاد کنم. یه جایی می رم که بویی از تکنولوژی نرسیده  باشه یه جایی که بشه دور از سر و صدای شهر و بوق ماشین و زنگ موبایل و سر و صدای    

پیام بازرگانی تلویزیون که تبلیغ آدامس و چیپس و پفک می کنه، هوهوی بادو وقتی تو گوشت سیلی می زنه شنید ، یه جایی که وقتی بارون میاد زمین عین یه آبکش آبو تو خودش بکشه یه جایی که آسمونش آبی تره  و شباش ستاره ای تر یه جایی تو آخر دنیا ... جایی که به خدا نزدیک تری ( آگه خیلی مشتاقی نقشه رو بر دار و اطراف زابل دوست محمد رو پیدا کن) منتظر حال و هواش باشید

حلالم کنید

علمدار

عباس سیاح طاهری
۲۵ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۴۷

آغازی بر یک پایان

هر کس آماده است در راه ما دست از جان بشوید و آماده مرگ گردد با ما بیاید، ما فردا صبح حرکت خواهیم کرد...                                                           

                                                                                  امام حسین(ع) شب حرکت از مکه


اول

 

کم کم بوی کاروان می آید. حس می کنی بوی خون و غربت را؟ کاروانی چهل منزلی اکنون به شام نزدیک می شود. یادت می آید؟ قرار گذاشتیم اگر به کاروان عاشورا و به عاشورا نرسیدیم به کاروان شام و بازماندگان کربلا برسیم ... و حالا من خودم را می دانم که در کجای این معادله ایستاده ام  و به کدام کاروان رسیده و به کدام کاروان نرسیده ام و یا اصلاً به کاروان رسیده و با آن همراه شده ام یا نه! اما تو ای دوست تو تکلیف خودت را معین کن که آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند... یادت می آید؟ این جملات را چند بار خوانده ای؟ حسنیان رفتند و زینبیان ماندند و یزیدیان هم!!!

کربلا ما را به خود فرا می خواند و دلهای مشتاق، همچون کبوتران حرم در هوای کربلا پر میکشند. گوش کن به ندای دلت گوش کن که اگر حسین حسین می کند و تو کربلایی هستی به قبله گاه جبهه رو کن. و اگر نه بمان و ننگ ماندن را بپذیر و بدان که آب مانده را مرداب خوانند اما اینان کبوتران جاد حرم عشقند و حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز را آموخته است و راه کربلا را می شناسد؟

ای جوانمرد، بگو از کدامین قبیله ای! اینجا قافله نور راه کربلا می پویند و آنسوی تر دجله و فرات است که هنوز آبشخور گرگان گرسنه ایست کخ آب را بر کربلائیان بسته اند و در افق دور قدس است در اسارت شیطان . راه قدس از کربلا می گذرد یعنی آماده باش تا پای خون و جان. جمجمه ات را به خدا بسپار و دندان صبر بر جگر بگذار و مردانه در صف مردان کربلا بایست  تا گرگان گرسنه یزیدی پیکر حق را مثله نکنند، و تا یزید مظهر ظلم و ناجوانمردی و نام و ننگ و خشم و شهوت در طول تمامی تاریخ است. همانگونه که همواره در تمام  تاریخ صدای «هل من ناصر» امام عشق از جانب کربلا به گوش می رسد و تو ای جوانمرد، بگو از کدامین قبیله ای؟.

شهید آوینی

 

می دانی درد چیست؟ چهل روز از کربلا گذشت و من زنده مانده ام... نه نگو شعار می دهی!!! نه که اگر کربلارا درک کرده بودم (و بودیم) و کربلایی شده بودم (و بودیم) اکنون می بایست بر سر نیزه شعر مستی می خواندم( و می خواندیم) _که بشتاب به کاروان زینب... اربعین هم رفت ... مبادا مثل من در گِل بمانی..._:

هرکه مرکب را به مقصد راند راند                       هرکسی در نیمه ره مــــاند ماند

هرکسی بارسفر را بست بست                                     هر که از بند علایق رست رست

هرکه این ره را به پایان برد برد                                  هرکه از جام شهادت خورد خورد

 

 


دوم

باز هم شب جمعه... و امان از شب جمعه و امان از آن لحظه ای که فریاد در گلو بغض می شود که: "الهم عظم بلائی ... و افرط بی سوء حالی ..." زبانت در دهان نچرخد چرا که نمی توانی بگویی که من بودم که این خطایا را مرتکب شدم... که اگر می دانستی گناه است چرا مرتکب شدی؟ و این بار فریاد می زنی:"الهی هل یرجع العبد الابق الا الی مولاة ام هل یجیره احد سواه؟" خدایا بنده فراری به کجا پناه ببرد به غیر از صاحب خویش؟ آیا غیر از او کسی نگهداریش و حمایتش می کند؟_نماجات خمسه عشر/مناجات التائبین_

الهی چگونه تو را بخوانم در حالی که من، منم! و چگونه تو را نخوانم در حالی که تو، تویی...؟ مهربان خدایم...

 

 


سوم

دوست دارم تمام برنامه هایم با آمدنت به هم بخورد! و تمام زندگیم زیر و رو شود! بمام هستیَم تمام وجود...عالم منفجر شود. آخر تو نمی دانی آمدنت چه می کند با دلم... ای زیباترین و ای شیرین ترین زلزله عالم.بیا و زندگیم را به هم بریز ... بیا و شب تار غیبت را به صبح ظهور آفتابی کن... بیا آقا جان بیا دیگر خسته ایم...

 

 


بعد التحریر

تا 12 فروردین آپ دیت نمی کنم. دارم می رم که روح خسته ام رو  آزاد کنم. یه جایی می رم که بویی از تکنولوژی نرسیده  باشه یه جایی که بشه دور از سر و صدای شهر و بوق ماشین و زنگ موبایل و سر و صدای    

پیام بازرگانی تلویزیون که تبلیغ آدامس و چیپس و پفک می کنه، هوهوی بادو وقتی تو گوشت سیلی می زنه شنید ، یه جایی که وقتی بارون میاد زمین عین یه آبکش آبو تو خودش بکشه یه جایی که آسمونش آبی تره  و شباش ستاره ای تر یه جایی تو آخر دنیا ... جایی که به خدا نزدیک تری ( آگه خیلی مشتاقی نقشه رو بر دار و اطراف زابل دوست محمد رو پیدا کن) منتظر حال و هواش باشید

حلالم کنید

علمدار

عباس سیاح طاهری
۲۵ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۴۷

آغازی بر یک پایان

هر کس آماده است در راه ما دست از جان بشوید و آماده مرگ گردد با ما بیاید، ما فردا صبح حرکت خواهیم کرد...                                                           

                                                                                  امام حسین(ع) شب حرکت از مکه


اول

 

کم کم بوی کاروان می آید. حس می کنی بوی خون و غربت را؟ کاروانی چهل منزلی اکنون به شام نزدیک می شود. یادت می آید؟ قرار گذاشتیم اگر به کاروان عاشورا و به عاشورا نرسیدیم به کاروان شام و بازماندگان کربلا برسیم ... و حالا من خودم را می دانم که در کجای این معادله ایستاده ام  و به کدام کاروان رسیده و به کدام کاروان نرسیده ام و یا اصلاً به کاروان رسیده و با آن همراه شده ام یا نه! اما تو ای دوست تو تکلیف خودت را معین کن که آنان که رفتند کاری حسینی کردند و آنان که ماندند باید کاری زینبی کنند و گرنه یزیدی اند... یادت می آید؟ این جملات را چند بار خوانده ای؟ حسنیان رفتند و زینبیان ماندند و یزیدیان هم!!!

کربلا ما را به خود فرا می خواند و دلهای مشتاق، همچون کبوتران حرم در هوای کربلا پر میکشند. گوش کن به ندای دلت گوش کن که اگر حسین حسین می کند و تو کربلایی هستی به قبله گاه جبهه رو کن. و اگر نه بمان و ننگ ماندن را بپذیر و بدان که آب مانده را مرداب خوانند اما اینان کبوتران جاد حرم عشقند و حرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز را آموخته است و راه کربلا را می شناسد؟

ای جوانمرد، بگو از کدامین قبیله ای! اینجا قافله نور راه کربلا می پویند و آنسوی تر دجله و فرات است که هنوز آبشخور گرگان گرسنه ایست کخ آب را بر کربلائیان بسته اند و در افق دور قدس است در اسارت شیطان . راه قدس از کربلا می گذرد یعنی آماده باش تا پای خون و جان. جمجمه ات را به خدا بسپار و دندان صبر بر جگر بگذار و مردانه در صف مردان کربلا بایست  تا گرگان گرسنه یزیدی پیکر حق را مثله نکنند، و تا یزید مظهر ظلم و ناجوانمردی و نام و ننگ و خشم و شهوت در طول تمامی تاریخ است. همانگونه که همواره در تمام  تاریخ صدای «هل من ناصر» امام عشق از جانب کربلا به گوش می رسد و تو ای جوانمرد، بگو از کدامین قبیله ای؟.

شهید آوینی

 

می دانی درد چیست؟ چهل روز از کربلا گذشت و من زنده مانده ام... نه نگو شعار می دهی!!! نه که اگر کربلارا درک کرده بودم (و بودیم) و کربلایی شده بودم (و بودیم) اکنون می بایست بر سر نیزه شعر مستی می خواندم( و می خواندیم) _که بشتاب به کاروان زینب... اربعین هم رفت ... مبادا مثل من در گِل بمانی..._:

هرکه مرکب را به مقصد راند راند                       هرکسی در نیمه ره مــــاند ماند

هرکسی بارسفر را بست بست                                     هر که از بند علایق رست رست

هرکه این ره را به پایان برد برد                                  هرکه از جام شهادت خورد خورد

 

 


دوم

باز هم شب جمعه... و امان از شب جمعه و امان از آن لحظه ای که فریاد در گلو بغض می شود که: "الهم عظم بلائی ... و افرط بی سوء حالی ..." زبانت در دهان نچرخد چرا که نمی توانی بگویی که من بودم که این خطایا را مرتکب شدم... که اگر می دانستی گناه است چرا مرتکب شدی؟ و این بار فریاد می زنی:"الهی هل یرجع العبد الابق الا الی مولاة ام هل یجیره احد سواه؟" خدایا بنده فراری به کجا پناه ببرد به غیر از صاحب خویش؟ آیا غیر از او کسی نگهداریش و حمایتش می کند؟_نماجات خمسه عشر/مناجات التائبین_

الهی چگونه تو را بخوانم در حالی که من، منم! و چگونه تو را نخوانم در حالی که تو، تویی...؟ مهربان خدایم...

 

 


سوم

دوست دارم تمام برنامه هایم با آمدنت به هم بخورد! و تمام زندگیم زیر و رو شود! بمام هستیَم تمام وجود...عالم منفجر شود. آخر تو نمی دانی آمدنت چه می کند با دلم... ای زیباترین و ای شیرین ترین زلزله عالم.بیا و زندگیم را به هم بریز ... بیا و شب تار غیبت را به صبح ظهور آفتابی کن... بیا آقا جان بیا دیگر خسته ایم...

 

 


بعد التحریر

تا 12 فروردین آپ دیت نمی کنم. دارم می رم که روح خسته ام رو  آزاد کنم. یه جایی می رم که بویی از تکنولوژی نرسیده  باشه یه جایی که بشه دور از سر و صدای شهر و بوق ماشین و زنگ موبایل و سر و صدای    

پیام بازرگانی تلویزیون که تبلیغ آدامس و چیپس و پفک می کنه، هوهوی بادو وقتی تو گوشت سیلی می زنه شنید ، یه جایی که وقتی بارون میاد زمین عین یه آبکش آبو تو خودش بکشه یه جایی که آسمونش آبی تره  و شباش ستاره ای تر یه جایی تو آخر دنیا ... جایی که به خدا نزدیک تری ( آگه خیلی مشتاقی نقشه رو بر دار و اطراف زابل دوست محمد رو پیدا کن) منتظر حال و هواش باشید

حلالم کنید

علمدار

عباس سیاح طاهری
۱۹ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۳

Title-less

اول:

محض تفننی !!! امشب مقتل می خواندم... داشتم حوادث بعد از شهادت حضرت سید الشهدا را تا مجلس یزید (که خواندنش برایم خیلی هم ساده نیست) می خواندم و نقش حضرت زینب را مثلاً برای خودم جا می انداختم؟!!

دوستی همیشه می گفت: "المرأه ریحانه لیست به قهرمانه" زن ریحانه است نباید از او انتظار قهرمان بازی داشت.

داشتم فکر می کردم حضرت زینب  زن نبود یا ...؟؟؟

نمی دانم اما خوب می دانم که کم کم کاروان دارد می رسد...

 

دوم :

رفتم خار از پا کشم محمل ز چشمم دور شد

یک لحظه من غافل شدم صد سال راهم دور شد

 

 

سوم:

این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی... ( و برای ما و عده ای چه خوب شد نیامـ...)

ذوالجناحا عصر ما چون عصر عاشورا مباد

دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟

عباس سیاح طاهری
۱۹ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۳

Title-less

اول:

محض تفننی !!! امشب مقتل می خواندم... داشتم حوادث بعد از شهادت حضرت سید الشهدا را تا مجلس یزید (که خواندنش برایم خیلی هم ساده نیست) می خواندم و نقش حضرت زینب را مثلاً برای خودم جا می انداختم؟!!

دوستی همیشه می گفت: "المرأه ریحانه لیست به قهرمانه" زن ریحانه است نباید از او انتظار قهرمان بازی داشت.

داشتم فکر می کردم حضرت زینب  زن نبود یا ...؟؟؟

نمی دانم اما خوب می دانم که کم کم کاروان دارد می رسد...

 

دوم :

رفتم خار از پا کشم محمل ز چشمم دور شد

یک لحظه من غافل شدم صد سال راهم دور شد

 

 

سوم:

این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی... ( و برای ما و عده ای چه خوب شد نیامـ...)

ذوالجناحا عصر ما چون عصر عاشورا مباد

دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟

عباس سیاح طاهری
۱۹ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۳

Title-less

اول:

محض تفننی !!! امشب مقتل می خواندم... داشتم حوادث بعد از شهادت حضرت سید الشهدا را تا مجلس یزید (که خواندنش برایم خیلی هم ساده نیست) می خواندم و نقش حضرت زینب را مثلاً برای خودم جا می انداختم؟!!

دوستی همیشه می گفت: "المرأه ریحانه لیست به قهرمانه" زن ریحانه است نباید از او انتظار قهرمان بازی داشت.

داشتم فکر می کردم حضرت زینب  زن نبود یا ...؟؟؟

نمی دانم اما خوب می دانم که کم کم کاروان دارد می رسد...

 

دوم :

رفتم خار از پا کشم محمل ز چشمم دور شد

یک لحظه من غافل شدم صد سال راهم دور شد

 

 

سوم:

این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی... ( و برای ما و عده ای چه خوب شد نیامـ...)

ذوالجناحا عصر ما چون عصر عاشورا مباد

دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟

عباس سیاح طاهری
۱۶ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۱

حسین ... وارث آدم!!!

هان ... ای حسین!!! وارث آدم.

می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
 
با توام  ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟

"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت

است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
 
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم

هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."

                                                                                     سید مرتضی آوینی

 

هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...

"حسین"،... "حسین"...

می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می 

کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"

و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟

هان ای دوست... اگر به قافله  کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...

که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.

قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟

مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟

مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟

پس  کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟

"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی  در میان روزها، زمین

سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"

 

                                                                                     سید مرتضی آوینی

  

بعد التحریر...

روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم              

  دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟

عباس سیاح طاهری
۱۶ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۱

حسین ... وارث آدم!!!

هان ... ای حسین!!! وارث آدم.

می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
 
با توام  ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟

"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت

است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
 
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم

هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."

                                                                                     سید مرتضی آوینی

 

هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...

"حسین"،... "حسین"...

می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می 

کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"

و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟

هان ای دوست... اگر به قافله  کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...

که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.

قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟

مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟

مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟

پس  کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟

"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی  در میان روزها، زمین

سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"

 

                                                                                     سید مرتضی آوینی

  

بعد التحریر...

روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم              

  دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟

عباس سیاح طاهری
۱۶ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۱

حسین ... وارث آدم!!!

هان ... ای حسین!!! وارث آدم.

می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
 
با توام  ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟

"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت

است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
 
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم

هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."

                                                                                     سید مرتضی آوینی

 

هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...

"حسین"،... "حسین"...

می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می 

کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"

و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟

هان ای دوست... اگر به قافله  کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...

که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.

قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟

مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟

مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟

پس  کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟

"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی  در میان روزها، زمین

سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"

 

                                                                                     سید مرتضی آوینی

  

بعد التحریر...

روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم              

  دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟

عباس سیاح طاهری

امشب یه اتفاق افتاد... یه اتفاق که باعث شد بشینم و حسابی فکر کنم...

نکنه اینکه هی تند و تند آپ دیت می کنم بر اساس یه شهوت زود گذر توی بلاگری باشه؟ یه هوس کاذب؟ یه حس احمقانه از یه دنیای جدید؟ دنیای بی هویتی؟ دنیای پنهان کاری؟ دنیایی که هیچکس (غیر از بچه هایی که خودم لینک بهشون می دم) منو نمی شناسه و خیلی صادقانه با من برخورد می کنه؟ (مثل همین سارا خانوم شانزده ساله ای که مرا نشناخته برایم لینک فرستاده) دنیایی که اگرصادقانه با کسی برخورد کنی ساده انگارانه تو رو احمق یا نفهم یا نمی دونم هزار چیز دیگه خطاب می کنن... از این دنیای غریب صفر و یکی بدم می آید اما نه به اندازهایی که از دنیای غیر صفر و یکی (بخونید دنیای مدرنیته... دنیای بزرگ تر ها دنیای بزرگ شدن دنیای پول ... دنیای فقر ... دنیای انتظار.. دنیای گناه... دنیای... دنیای... دنیای... نمی دونم دنیای چی) میشه حداقل تو این دنیا راست گفت و کسی تو رو ساده خطاب نکنه...

من خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که وبلاگ بزنم اما حالا به شک افتادم... می گن یه نفری عمرش رو صرف کرد تا یه کتاب در مورد مکر های شیطان بنویسه ... وقتی کتاب بعد از چند سال تموم شد همون نفر کتابی رو که نوشته بود نگاهی کرد و بعد لحظه ای فکر کرد و بلافاصله یک فصل به کتاب اضافه کرد: یکی دیگر از مکر های شیطان این است که عمری را صرف نوشتن مکر های شیطان کنی!!!

غربت جمعه شب رو با تمامی وجودم حس می کنم ای کاش بخوابیم و بلند شویم ببینیم باز روز جمعه است و اما این بار آقا اومده.......

چو بید بر سر عاقبت کار خویش می لرزم...

عباس سیاح طاهری