عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

۰۳ مهر ۸۹ ، ۱۸:۴۵

از اخته گی ما

این نوشته بر آن است تا همه ی ما را به صلابه بکشد. و با عصبانیتی زاید الوصف نگاشته شده است.
سوم مهر ماه 1389- پایتخت ام القرای حکومت اسلامی- تهران، میدان بهارستان- مترو- ساعت 17:55 دقیقه
وقتی مترو ایستاد و مردم پیاده شدند همه - تاکید می کنم- همه، نگاهشان می کردند... گروهی از سر چشم چرانی و گروهی از سر تعجب. یک توری نازک مشکی بر سر، پیراهنی به غایت چسبان و از جنس پیراهن های توی منزل و شلواری که تداعی کننده ی دامن بود البته 4 تکه! تمام خطوط بدن به وضوح دیده می شد! (محض فکر دوستان نکته سنج، دیدن این ها نیازی به دقت نداشت. با دقت اگر میدیدید چیزهایی بود که... ما ندیدیم اما خدا می داند چه کرد با چشم دل مردها...) تمام طول پله های مترو به سالن مترو و بعد تر به میدان بهارستان پشت یرم بودند و نگاه مرد ها به آنان توجهم را به خودش جلب کرده بود. و تمام طول این مسیر با خودم کلنجار رفتم که تذکری بدهم یا نه؟ و اصلا چگونه بگویم؟
بالای ایستگاه دل به دریا زدم و ایستادم تا برسند. از تعجب شاخ درآوردم... یکی شان مادر بود و دیگری دختر!!! پرسیدم میتوانم سوالی بپرسم؟ مادر ایستاد اما دختر با لحن زشتی گفت نه! و به راهش ادامه داد... دوباره پرسیدم و سه باره... اما رفتند.
بماند که خیلی ها به من خندیدند و خیلی ها بی تفاوت (که امان از بی تفاوتی...) فقط نگاه کردند...
سوال من از آن زن این بود که آیا شرایط جامعه را در پوشش در نظر گرفته یا نه؟
اما آنچه که برایم خیلی عذاب آور تر بود این بود که چرا من باید دلشوره ی عمل به امر خدا را داشته باشم؟ و یا مگر من حرف ناحقی زده ام که باید بترسم و اصلا چرا می ترسیم؟خاک بر سر من و امثال من که برای امر به معروف می ترسند... اخته شده ایم از بی دینی و بی حیایی... و این زن ثمره ی اختگی دینی ماست...
مسلمان به کدام اسلامیم؟...
توی تاکسی نشسته ام و رادیو روشن است: حی علی الفلاح...
ساعت18:15 دقیقه...


پ/ن:
باید برگردیم به برپایی چوبه های دار :

ما نمی خواهیم در خارج از کشور وجاهت پیدا کنیم، ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم و اما اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد. و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک از اینها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند.

اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد.

آیت  الله العظمی سید روح الله موسوی خمینی

من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم، یک حزب و آن "حزب الله" حزب مستضعفین، و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم.

(صحیفه امام خمینی(ره) ج9 ص282)

عباس سیاح طاهری
۰۱ مهر ۸۹ ، ۱۷:۲۱

بدون عنوان

این مطالب هیچ کدام به بقیه ربط ندارد اما همه در یک درجه اهمیتند...

اول: مدتی است که خیلی می بینم... زیاد شده اند... خیلی... این پیراهن هایی را که رویشان اسن کشورهای مخنلف را نوشته اند... بعضی شان شماره هم دارند و اغلب نه... یا نوشته اند آرژانتین یا انگلیس یا اسپانیا یا روسیه و یا... دریغ از ایران... کاش کمی هم ما وطن پرست می شدیم...

دوم: مصاحبه ی احمدی نژاد با روزنامه ی ایران را نپسندیدم... به علت مرزبندیش با اصول گرایان... بعضی از اصول گراها هم واقعا گل به خودی می زنند،مثل باهنر که گفته بود "در صورت ادامه ی  صحبت ها، طرح عدم کفایت رئیس جمهور را بررسی می کنیم"

سوم: رفته بودیم اطراف رشت همراه خانواده استراحتی بکنیم. کنار دریاچه ای با عنوان سقالکسر (اگر اشتباه نکنم) توی آن یکی دو ساعت آنقدر عروس آوردند و زدند و رقصیدند که ... فقط زیر لب فحش می دادم... اوضاع این آخری خیلی خراب بود، کسی تذکر داد... باید می دیدید چطور نعره ی غیرت می کشید... زنش با آن لباس عروس تقریبا لخت بود...

چهارم: رفته بودم دارو بگیرم دیدم به طول یک داروخانه انواع محصولات زناشویی را می فروشد. پرسیدم چه خبر است مگر؟ گفت: "از تهران که دختر می آورند اینجا و یا همین جا دختر تور می کنند بیماری می آورند... مجبوریم..." دلم برایش سوخت... در جمهوری اسلامی عزای رابطه های نامشروع جنسی یک آدم  (...) را خوردن خیلی ستم است...


عباس سیاح طاهری