عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۸۵ ثبت شده است

۲۷ آذر ۸۵ ، ۱۳:۱۸

... همین و بس!

افسوس که این مزرعه را آب گرفته است        دهقان مصیبت زده را خواب گرفته است...

...

عباس سیاح طاهری
۲۷ آذر ۸۵ ، ۱۳:۱۸

... همین و بس!

افسوس که این مزرعه را آب گرفته است        دهقان مصیبت زده را خواب گرفته است...

...

عباس سیاح طاهری
۱۴ آذر ۸۵ ، ۱۰:۰۳

نامه ای به دوست

 

 

پ/ن : نامه را برای کسی که از او دورند می نویسند...

 

 

عباس سیاح طاهری
۱۴ آذر ۸۵ ، ۱۰:۰۳

نامه ای به دوست

 

 

پ/ن : نامه را برای کسی که از او دورند می نویسند...

 

 

عباس سیاح طاهری
۰۵ آذر ۸۵ ، ۱۵:۲۹

حدیث نفس

چند روز پیش از ابتدای آرشو وبلاگ شروع کردم به خواندن... تقریباً تمام پست ها را خواندم برایم کمی درد آور بود که  از کجا به حدیث نفس نویسی افتاده ام... روزها فکر من این است و همه شب سخنم.... که چرا غافل از احوال دل خویشتنم... از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟... به کجا می روم آخر؟ ننماییی وطنم...

تا حالا چند دفعه این سوالات رو از خودمون پرسیدیم؟ و چند بار بهش جواب درست درمون دادیم؟ تا حالا زیاد شده که حوصله نداشته باشی و  از شرایط موجود کارد به استخونت برسه؟ بعد آرزو می کنی که ای کاش فلان می شد و بهمان می آمد و بیسار می کرد... یا مث بعضی از مثل منا این طوری آرزو می کردی:

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست... به هوای سر کویش پر و بالی بزنم...

اما تهش هیچی نداره جز حسرت و دل گرفتگی و دلتنگی...

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک... چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم...

اما مهم اینه که این چند روز رو چطور بگذرونی... این تویی که میتونی بشینی سر جات یا حرکت کنی...

به قول اون مرد که در باران رفت...: آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست... پس برادر خوبم سعی کن که در این سیاره رنج صبورترین آدم ها باشی...

 

             ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست...

عباس سیاح طاهری
۰۵ آذر ۸۵ ، ۱۵:۲۹

حدیث نفس

چند روز پیش از ابتدای آرشو وبلاگ شروع کردم به خواندن... تقریباً تمام پست ها را خواندم برایم کمی درد آور بود که  از کجا به حدیث نفس نویسی افتاده ام... روزها فکر من این است و همه شب سخنم.... که چرا غافل از احوال دل خویشتنم... از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟... به کجا می روم آخر؟ ننماییی وطنم...

تا حالا چند دفعه این سوالات رو از خودمون پرسیدیم؟ و چند بار بهش جواب درست درمون دادیم؟ تا حالا زیاد شده که حوصله نداشته باشی و  از شرایط موجود کارد به استخونت برسه؟ بعد آرزو می کنی که ای کاش فلان می شد و بهمان می آمد و بیسار می کرد... یا مث بعضی از مثل منا این طوری آرزو می کردی:

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست... به هوای سر کویش پر و بالی بزنم...

اما تهش هیچی نداره جز حسرت و دل گرفتگی و دلتنگی...

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک... چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم...

اما مهم اینه که این چند روز رو چطور بگذرونی... این تویی که میتونی بشینی سر جات یا حرکت کنی...

به قول اون مرد که در باران رفت...: آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست... پس برادر خوبم سعی کن که در این سیاره رنج صبورترین آدم ها باشی...

 

             ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست...

عباس سیاح طاهری