کمی معماری...
سر کلاس طرح داشتیم با ملت چک و چونه می زدیم دریاره طرح هامون و این که معمارها به مسائل چطور نگاه می کنند... استاد آمد و وارد بحث شد و همین طوری وسط بحث گفت بیائید ژورنال کارهایم را بهتان نشان بدهم... طرح های مختلف را دیدیم و دوستان مثل آهوی اخفش هی با تاییدات کله و حرف، پاچه های استاد را مورد عنایت قرار می دادند... تا این که یکی پرسید: "استاد! کانسپت (ایده) شما برای طراحی این مرکز (باز پروری معتادان) چه بوده؟" استاد هم جواب داد: " من زمانی که این کار را طراحی کردم کلاس یوگا و سوشو می رفتم، اونجا به ما آموزش دادن که گناه وجود ندارد... هر کاری که می کنی و از آن احساس رضایت می کنی اون ثوابه و هرچی تو رو ناراحت می کنه گناهه... یه بند باز اگه مستقیم راه بره می افته و فقط باید به چپ و راست بره... برای همین من مبنای ساختمون رو بر مبنای زیگزاگ گذاشتم و چون چیزی به اسم "صراط مستقیم" وجود نداره دالانی که روی کار و به شکل مستقیم درست کردم شیشه ای و کاربرد تزئینی داره! و اصل ساختمان همون زیگزاگ هاست..."
ما برای طراحی کارهایمان چقدر فکر می کنیم و آن ها چقدر... خیلی دپرس شدم... خیلی...
پ/ن:
1- تغییر شغلم باعث شد بفهمم خط تلفن خونه اینترنت ساپورت نمی کنه و برای همین کلاً دسترسی ام به اینترنت کمی محدود شده است...
2- توی دانشگاه چهار شنبه مناظره ای بود بین کواکبیان و زارعی. در حاشیه اش ما هم بحثی می کردیم با دوستان سبز... وسط بحث یکی از آن ها گفت انقدر شما خفقان ایجاد کرده اید که نمی شود حرف زد... اصلاً داخل توالت های عمومی را دیده ای؟ دیدی مردم(!!!) چقدر شعار می نویسند...
بهش گفتم: "البته حق داری! خیلی زور داره که توی چند ماه تریبون آدم از بی بی سی و نیوزویک به توالت برسه!!!" کمی اطراف را نگاه کرد و آرام رفت...
3- این روزها کلافه و و کلاف سر در گم افکارم رهایم نمی کند... دیشب را تا اذان فکر کردم... بدا به حال ما... نشکوا الیک می خوانم و شکوه می کنم... از کمی افراد و کثرت دشمنان و فقدان نبی و تظاهر زمان بر ما... و فقدان تو... ای آرامش ابدی و ای آسمان پر ستاره... امروز جمعه نیست... دلم ولی جمعه است... و تعطیل! بگذار دنیا تعطیل باشد وقتی تو نیستی... که تو بهتر می دانی نه هست هایمان چونان که بایدند و نه بایدها... وقتی تو نیستی...