روزمرگی...
...برخیز ای چاووش شهر عشق، برخیز!...برخیز و بار دیگر نظاره کن که اگر باور نداری خود چشمانت را بگشا و ببین بار دیگر انسان از شجره ممنوعه تناول می کند و از بهشت رانده می شود و ابراهیم در آتش افکنده می شود و نوح در آب ها سرگردان. برخیز و مصلوب شدن دیگر باره مسیح را به نظاره بنشین. برخیز و ببین محمد(ص) را در شعب ابوطالب و سنگینی سنگ را بر سینه یاسر، و داغی خون جای تازیانه را بر تارک پیکر سمیه. برخیز و میخ خونین درب را نظاره کن و شمشیر خون آلوده به خون علی و جگر پاره های حسن و خون حسین و داد از خون حسین...
مگر نه این است که زمان در کف صاحب الزمان است و اینان نیز یاوران او؟بار دیگر کدام معاویه ای سر برآورده که اینچنین سرداران و سربازان سر از اطاعت امام برداشته و بر ابلیس سجده کرده اند؟ نه! اصحاب صاحب الزمان را با سیم و زر چه کار؟ و باز این کدامین قرآن است بر نیزه که "لا حکم الا لله" سر می دهد؟ مگر نیست سر حسین بر نیزه که می خواند:" ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا؟!"
زنهار که فرزندان روح خدا از اصل خویش بگریزند... که معراج ما خونین است...
و تاریخ تکرار شد... و می شود! و من و تو پس از سالها که در ذخائر هستی نهفته بودیم و به کربلای دوم تاریخ هم نرسیدیم امروز دست بر کرانه های افلاک می زنیم که فیا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما... و عجب میراثی بر دوش داریم... از هابیل تا حسین و از کربلای حسین تا کربلای ایران!
و حواست را جمع کن که راه بسیار صعب است و مسیر طولانی... که اگر رحیل میسر نشد، معبر مفتوح است...
و پیراهن خونین یوسف آیه صبر جمیل است در طول تاریخ. و تاریخ دوباره تکرار می شود و صبر جمیل نیز...
و این تنها نشانی است که ره گم نشود، و یار تنهاست...
پ/ن:
1- مقدمه ای بود برای کتابی... جوشید و مکتوب شد و 5 شنبه منتشر: بر کرانه های افلاک
سعی کردم شبیه "او" بنویسم، "اویی" که تکانم داد و بزرگم کرد و مبتلا... مبتلای فکه... و تو چه می دانی فکه چیست و کجاست؟!...
2- این روزها در عذابم... از کارها و بی همتی ها... از جامعه ی وامانده... از تصمیم های در انتظار انجام و...
3- دارم بزرگ می شوم و پوست می اندازم...