یخ می کنم...
اگر خدا بخواهد
ابرهه میسوزد در فلوریدا
و آب میپاشد بر سر آتش
حالا از ونکور تا کشمیر
مردم به خیابان ریختهاند
کشیش بیکششی بودی
آقای جونز!
بدان خیال که سوزد کتاب در آتش
دوباره ابرههای ریخت آب در آتش
کشیش بیکششی بودی که فکر میکردی
آفتاب را میتوان سوزاند
و ذرهبین گرفتی
تا پشت دست خورشید را بسوزانی
خیال کردی قرآن پاک سوختنیست
خیال کردی اگر آفتاب در آتش...
کشیش بیکششی بودی که کبریت کشیدی بر خودت
الا برادر شیخ النجد
کشیش بیکشش! از کوشش تو و ابلیس
تو را نصیب چه شد؟ جز عذاب در آتش
همراه ریش و ریشهی تو
سبیل خندهدار تو هم سوخت
چرا که:
چراغ از آن خدا بود و پف از آن تو،
شد
دعای سوختگان مستجاب در آتش
پیش از تو نیز
برادران حاتم طائی
رفتند و
پاشیدند و
دود شدند
درون چشمهی زمزم چه میکنی استاد!
بهوش باش نپاشی شراب در آتش
کشیش بیکششی هستی
رانده از کلیسا و
مانده از معبد
کتاب کفر به کف داری این نه انجیل است
برو به دشمنی این کتاب در آتش
حمالة الحطب شدهای آقای جونز!
میبینی چه راحت شاعران سبیل تو را دود میدهند
تنها در کتاب رکوردها
احمقترین شدی
تنها دنیا به تو خندید
و شاعری سرود:
نصیب نیست تو را جز همین که هیمه شوی
تو کم ز هیزم خشکی، بخواب در آتش!
بخواب آقای جونز!
پماد سوختگی فردا
از تلآویو خواهد رسید!
علیرضا قزوه
پ/ن:
دقت کرده اید چقدر سیب زمینی شده ایم؟ اصلا در آن لاها آن ته ته ته دلمان، آنجایی که "خدا" خانه دارد... چیزی تکان خورد؟ کتاب خدا اتش گرفت... خانه ی خدا در دلمان تکانی خورد؟ نکند این خانه فقط سردرش نوشته باشند خانه ی خدا؟ دلهایمان بد جور سنگند و سرد... یخ می کنم حالا... هوا بس "ناجوانمردانه" سرد است....