حسین ... وارث آدم!!!
هان ... ای حسین!!! وارث آدم.
می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
با توام ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟
"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت
است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم
هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."
سید مرتضی آوینی
هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...
"حسین"،... "حسین"...
می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می
کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"
و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟
هان ای دوست... اگر به قافله کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...
که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.
قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟
مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟
مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟
پس کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟
"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی در میان روزها، زمین
سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"
سید مرتضی آوینی
بعد التحریر...
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟