ان الجهاد باب من ابواب الجنه(4)
یا لطیف
داستان سیستان قسمت آخر+1
نمی دانم چرا این قسمت را دارم می نویسم آن هم الان. وقتی کامنت ها را می خواندم دقیقاً همان احساسی را که روز آخر اردو داشتم، داشتم... همان غربت! یعنی کسی می فهمد که من چه می گویم؟ نمی دانم! شاید واقعاً این دنیای صفر و یکی بتواند احساسات را منتقل کند... نمی دانم عکس هایی را که "قابل گذاشتن بود" می گذارم روی سایت... با دلی گرفته و چشمی بارانی...
1- حاج غلامحسین کیقبادی مردی که در توصیفش فقط می گویم یک مرد یک سیستان...
2- رنگین کمان کویر...
3- اربعین در توتی
4- روستای محمد صفر (در عکس دوم خون گوسفد قربانی کاملاً مشهود است!!!)
5-پایان مسجد
6- شناژ مدرسه بنت الهدی صدر(ده بلند)
7- پاسگاه مرزی افغانستان در گمشاد
8- مادر همان شهید و باقی قضایا: سگش پدرم را در آورد یحتمل مرا شبیه سوسیس می دیده بیچاره مادرم چقدر گفت غذا بخور چاق بشی...
9- شناژ مدرسه حضرت رقیه (گمشاد) -به قایق کنار جاده و بستر خشک هامون دقت کنید...-
10- خانه ای با نی(گمشاد) آثار آب...
11- کتمک جایی بدتر از گمشاد و شیعه...
12- گل خانه ای با یک بشکه 220 لیتری آب برای یک هفته
13- وسیله نقلیه ما...
14- کیخا رسول...