دروغ...
اول: پنج شنبه ی گذشته را جمکران بودیم... با طلوع خورشید داخل مسجد رفتیم. بچه ها می خواستند نماز بخوانند و من گنگ به این فکر می کردم که چرا نماز بخوانم وقتی با زمزمه اش بیشتر او را احساس می کنم... سید گفت چون او گفته پس می خوانم. و من ندبه را شروع کردم. نمازشان که تمام شد رندی از کنارمان عبور کرد و پرسید: "دویست دورغ تان را گفتید؟..."
دوم: کامنت را برای کسی می گذارند که به او علاقه دارند و او را می شناسند از اثرش. (مثل این که من وبلاگم را به تو معرفی می کنم و تو برایم کامنت می گذاری چون مرا می شناسی یا اثرم را بر وبلاگ دیده ای و کلیتی از من می دانی پس کامنت می گذاری؛ و یا اصلاً نمی شناسی!) این تویی که آخر تصمیم می گیری که با کامنتت یا لینکت با من ارتباط برقرار کنی تا به حال برای چند نفر کامنت گذاشته ای؟ از اثراتشان فهمیده ای چه کاره اند؟ حسن یا عیب این دنیای صفر و یکی این است که این "تو" (همان موجودی که بهش "من" می گویی) ناشناخته است... عجب حسنی!
سوم: حالا که "من" ، "تو" را نمی شناسم و تو مرا پس بیا برای اویی که عمری است "نان"اش را خورده ایم و دروغ تحویلش دادیم (در حالی که پیرو نفسمان بودیم) کامنت بگذاریم! اگر رویت نمی شود آقایمان را واسطه کن مثل من، چون هنوز به آقایم زیاد دروغ نگفته ام...