بی ربطی...
می دانی؟ امروز خیلی خیلی خیلی اتفاقی دیدمش! بعد یه دفعه یادم آمد که چقدر دنبالش بودم ... نفرینش کردم و محکم زدم پس کله اش که "نامرد! تا حالا کجا بودی؟؟؟" و پوشیدمش! حالا بعد از دو سه هفته ای احساس آرامش می کنم آخر فاطمیه بدون پیراهن مشکی اصلاً...
بگذریم... امسال سالگرد انتخابات با بروبچ نشستیم دور هم و یاد اون روزا کردیم یاد اویس و رضا و حسام و... نمی دونم چرا اما احساس می کنم که ولش کن... اما تو اون جمع شاید فقط من این جوری شده باشم که بغض ها و کینه های زمان انتخابات رو فراموش کرده باشم... الان آقای هاشمی برای من همون آقای هاشمی قبل از انتخاباته اما با یه کم انتقادات وارد یا ناوارد. و همینطور کروبی (نه آقا! کروبی اصلاً همون کروبی نیست...) اما اون چیزی که منو عذاب میده اینه که الان جایگاه هایمون داره الکی عوض میشه و یه اشکالاتی پیش میاد... برای هممون حتی هاشمی و احمدی نژاد...
دعا کنیم ختم به خیر بشه...
اینم از سیاسی نویسی... حالا دیگه فکه هم بوی شهدا را ندارد...
فکه را از آن باب فکه نامیده اند که از "فک" می آید فک یعنی جدایی... و فکه میعاد جدایی آسمان و زمین است پس هرگاه به افق خیره شدی و میعادگاه جدایی را یافتی به یاد فکه باش و علمدار از پای افتاده اش...