ز نو آمد...
تا چند وقت قبل فکر میکردم که وظیفه من (و ما) رسیدن به کربلاست... و حسین(ع( اما الان که مدتی است درگیر کربلایم به این رسیدهام که تا کربلا کلی راه است و من شاید شاید شاید شاید شاید شاید بتوانم به کاروان برسم... به حضرت زینب(س) ... حالا که حسینی نمی توان شد پس باید زینبی ماند و نه یزیدی...
این نوشته مال یه سال پیشه... یه سال کمتر... شش هفت ماه قبل... مال زمانی که در گیر کربلا بودم... الان باز دارد شروع می شود... از عرفه شروع شد... از هجرت... از حج نیمه... مانده ام در این فکر که چقدر به کاروان جاری در زمان رسیده ام؟ و البته چقدر با آن حرکت کرده ام؟... خوبه که گاهی وقت ها بشینیم و فکر کنیم که سال قبل تا الان که اول محرمه چقدر "حسینی" شده ایم؟ چقدر "زینبی" و البته چقدر"یزیدی"!!!
یادمان باشد که اگر در راه مانده ایم حسین(ع) کشتی نجات است و اگر راه را گم کرده ایم(که برای من هر دوتایش اتفاق افتاده...) حسین(ع) چراغ هدایت است...
راستی! این روز ها خورشید به زمین نزدیک تر است پس از حرارتش خوب استفاده کنیم... یخ دل هامان را می توان با حرارت خورشید آب کرد، یادمان باشد که این نزدیکی خورشید به زمین موقتی است...
خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید...