دوستان بلاگی و باقی ماجرا
این نمایشگاه هم چیز خوبی است ها! این روز ها از خیر و برکت سرشار و لبریزیم! دوستان حسابی ما را مورد ملاطفت!!! قرار می دهند و همکاران به علت حضور خیلی زیادم داخل غرفه دعاگویند! خلاصه مصداق کامل هم از در و هم از دیوار نوش جان کردنیم! دیروز مضاف بر دیدن بلاگرهای همیشگی کافه حزب الله اتفاقات خوبی افتاد. موقع نماز ظهر داخل سالن وضوخانه صادق شهبازیِ عدالتخواه را با یک فروند روحانیِ آشنا دیدم که حسابی سرشاخ بودند. بعدتر دستگیرم شد که احمد نجمیِ منبر نت است و موضوع بحث نوشتار های آخر ایشان درباره سید حسن خمینی. منم که حساس!!! دو سوت رفیق شدیم و رفتیم نماز! بعد از سلام نماز شروع کردیم به صحبت و کم کم مخ حاجی رو زدیم تا آمد توی غرفه مان و یک بحثی کردیم حسابی! موضوع هم از همان سید حسن شروع شد و تا بیت علما و شرایط قم در انتخابات و بعد از آن و نوشتارهای قاسم روانبخش و آیات عظام مکارم، جوادی، نوری همدانی، موسوی اردبیلی و وحید خراسانی و... و این که چرا اصلاح طلبان به راحتی علما را مصادره می کنند و چرا علما واکنشی نشان نمی دهند... بحث رابطه احمدی نژاد و علما و همچنین نقد عملکرد آقای بی ریا (که در طرح ولایت شاگردی اش را کرده ام) و همچنین نقدی بر شرایط کنونی دولت و رهبری (که به علت این که نقد ها درون گفتمانی بود از مطرح کردن شان در این فضا خودداری می کنم) خلاصه بحث این که به نتیجه ای رسیدیم که با سلیمی نمین رسیده بودیم: اگر احمدی نژاد همین برخوردی را که با مثلاً صور اسرافیل دارد با محمد رضای خاتمی و همچنین احمد توکلی داشته باشد اوضاع به شدت بی ریخت می شود... نباید گذاشت افرادی که در اطراف احمدی نژاد قرار دارند او را مثل برخی از مراجع در حلقه ی ایزوله ای از اخبار قرار دهند و صد البته باید با شیاطین کابینه مقابله کرد...

نفر بعدی که خیلی اتفاقی دیدمش مجید بذرافکنِ تاملات بود. به غایت دوست داشتنی... صحبتمان پیرامون "حلقه فرزندان روح الله" و آخر و عاقبتش بود... عجیب بود... خیلی دل بستگی داشت... خیلی... وقتی نظرم را پیرامون تشکل های وبلاگی گفتم خیلی صریح موضع مخالفش را گفت... از این آزادگیش خوشم آمد. وقتی گفتم: "یک روز مجمع وبلاگ نویسان، یک روز حلقه فرزندان روح الله، یک روز هیئت بلاگ، یک روز کافه حزب الله... خروجی چی؟ از این همه اسم عوض کردن چه نتیجه ای پیدا می کنیم؟" گفت: بذار باشه... زیادش خوبه! نظر بی خودی هم نده! " و من با دهانی نیمه باز فقط نگاهش کردم!! که ناگهان ده نمکی آمد و چون برای تیکه پاره کردنش دندان تیز کرده بود بحثمان نیمه تمام ماند... راستی دعوتم کردند برای صحبت با ده نمکی! نرفتم. پرسیدند چرا؟ گفتم وقتم را برای کسی تلف می کنم که ارزش داشته باشد... نوشته بودند: "کارشناس مسائل دفاع مقدس، منتقد و نویسنده ی توانا و کارگردان سینما مسعود ده نمکی" خداوکیلی این ده نمکی را نه می شناسم و نه دوست دارم بشناسم...
آخرین نفر هم بهمن هدایتیِ کلاشینکف دیجیتال بود چون بحثمان بیشتر در محور وبلاگ شخصی او و نوشتارهای سیاسی اش بود مطرح نمی کنم اما جالب ترین قسمتش تیپ بهمن بود! تا حالا از نزدیک ندیده بودمش! هیکلی به غایت محافظی!!! به طوری که فکر کنم دور کمر من دور بازویش بود! با موهایی دم اسبی و ریشی بلند و مجرد! برای خبرنگاری کمی بزرگ و نامتناسب بود!!! البته اگر در دیدار بعدی خفه ام نکند!!!

این بود گزارش من از یک روز دیگر در نمایشگاه به شوق لپ تاپ!!!
پ/ن:
1- یکی از نکات جالب دیدن یکی از دوستان با همسرش بود که از دیدنشان شاخ در آوردم! نه به تیپ قبل انتخاباتشان و نه به تیپ بعدش!!! خلاصه بعد از دیده بوسی آنها از دیدن من خجالت می کشیدند و من از دیدن آن رفیق شفیقمان و همسرش حیا! با آن آرایش سبز بد جوری توی چشم بود.
2- نمی شد وگرنه اسم این پست را هم برای لپ تاپ می گذاشتم!!!
3- هر کاری کردم عکس هایم آپلود نشد!!! آخ اگه پرشین گیگ توی نمایشگاه غرفه داشت...
4- یحتمل تا آخر نمایشگاه همین بساط خسته کننده است! تا یار که را خواهد و حکمش به چه باشد...
امام صادق (ع)فرمود: هنگامی که وقت نماز می رسید, رنگ حضرت تغییر می کرد و بدنش می لرزید. به اوگفته شد: چه شده است ؟ فرمود: وقت ادای امانتی رسیده که خدا آن را بر آسمان ها و زمین عرضه کرد و توان پذیرفتن آن را نداشتند, ولی انسان با آن همه ضعف و ناتوانی اش قبول کرد. نمی دانم آیا می توانم آن را خوب ادا کنم.(پـاورقی 1.محمدی ری شهری , میزان الحکمة, ج 2 ص 1633)
در روایت دیگر آمده است : هر گاه حضرت علی (ع)می خواست وضو بگیرد, رنگ صورتش از ترس خدا تغییرمی کرد.(همان , ص 1634)