پایان انتخابات
مویوم برگشتم سر همون زمین... منتها بی تراکتور...
پ/ن: پایان انتخابات...
مویوم برگشتم سر همون زمین... منتها بی تراکتور...
پ/ن: پایان انتخابات...
این روزها دیگر روز های روشن شدن خطوط است. حد و مرزها، فعالیت ها و دغدغه ها.
خیلی بی مقدمه من از جلیلی حمایت می کنم. به دلایل فراوان، اما چون مراد من از این نوشته ترغیب برای جذب رای نیست پس می گذرم.
این متن کوتاه از وحید یامین پور است:
بالاخره نتایج احراز صلاحیت ها اعلام شد و هشت نفر این مجال را پیدا کردند که خودشان را در سنجه مردم بسنجند... جدای از اتفاقات اخیر و بحث های مربوط به تایید صلاحیت ها و عدم احراز افراد نکته ای که امروز کمی مرا به فکر فرو برد این بود:
همه ما روزی که هاشمی برای ثبت نام انتخابات ریاست جمهوری آمد را به خاطر داریم... این تصور که آیت الله 78 ساله دوباره بر مسند ریاست جمهوری تکیه بکند چیز دردناکی بود. حسی شبیه آدم بزرگی که ناگهان کوچک شود و به 20 سال قبل باز گردد.
شاید خیلی ها رد صلاحیت هاشمی را پایان سلسله مرگ سیاسی او جلوه دهند... عدم اقبال مردم در مجلس ششم، عدم اقبال مردم در ریاست جمهوری هشتم و عدم احراز صلاحیت در یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری...
شاید برای خیلی از امثال من، هاشمی باندی بوده است در پس پرده، مافیایی که قدرت، ثروت، نبض بازار و عملاً آن چیزی که ما آن را بعنوان "معیشت" مردم می شناسیم برای مدت ها در دست داشته و دارد. البته این را نمی توان به عنوان یک حرف قاطع در نظر گرفت. منتهای مراتب این هم یک گمانه زنی است که شرایط امروز ما همگی معلول هاشمی و باند های اقتصادی متصل به اوست.
حال در زمانی که یک دولت ضعیف اقتصادی (به فرض عدم دخالت باندهای فوق الذکر در روند اقتصاد) به پایان راهش نزدیک می شود، بهترین گزینه ای که برای اداره کشور مثل الهه ای آسمانی نزول اجلال می کند کیست؟ هاشمی...
این چند خط شاید واقعا مبنای حضور این باند در روند انتخابات بود... حال چه اتفاقی افتاد؟ همه کسانی که دغدغه گفتمان انقلاب اسلامی، تبعیت از رهبری، احساس تکلیف و... را داشتند به صحنه آمدند... نامزد شدند، موضع گیری کردند و رفتند... کلام من از این جا شروع می شود:
یادمان بیاید آن زمانی که نتایج اعلام نشده بود، همه گمانه زنی ها و احساس تکلیف ها برای آوردن نامزدی "هم وزن" هاشمی در انتخابات بود. کسی که رای بالایی داشته باشد، مقبولیت و مشروعیت و تبعیت او هم اثبات شده باشد.
خب! همه در این زمان دم از وحدت و یک پارچگی زدند، سخن از ائتلاف و معرفی نامزد واحد و... و آن را یک تکلیف می دانستند. البته در آن زمان هم کسانی بودند مثل رضایی یا قالبیاف که خود را ورای این جناح بندی ها می دیدند (و البته می بینند) اما جریان کلی حاکم بر اصول گرایان به این سمت بود که باید با یک کاندیدا شرکت کرد و با رای بالا او را به ریاست جمهوری رساند و صد البته تکلیف این است که با در خدمت قرار دادن تیم ها، ایده ها و نظرات، بهترین دولت را به منصه ظهور کشاند... و این چه رویای شیرینی بود...
امروز که این سطور را می نویسم، هاشمی رد صلاحیت شده است و همه ی هشت کاندیدا خود را شایسته مقام ریاست جمهوری می دانند... روی صحبت من با اصول گرایان است... تهدید هاشمی از بین رفت... الحمدلله... حال آیا باید این رویای شیرین وحدت بین اصول گرایان هم به خوابی آشفته بدل گردد؟ چه شده است که با رد صلاحیت هاشمی همه آن هایی که تا دیروز دم از وحدت و معرفی یک نامزد می زدند امروز اعلام می کنند که: " من مرد میدانم و تا آخر ایستاده ام" آن احساس تکلیف برای وحدت کجا رفت؟ آیا رئیس جمهور آینده دیگر نیاز ندارد که رای بالایی داشته باشد؟ آیا آن "تقوایی" که برای کارهای سیاسی لازم است دیگر وجود خارجی ندارد؟ آیا دیگر همه چیز با رد صلاحیت هاشمی درست می شود؟ و آیا امروز ما مصداق این کلام امیرالمومنین علی (علیه السلام ) نیستیم که می فرمود:
«واللّه یمیت القلب و یجلب الهم اجتماع هولاء القوم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم»
به خدا سوگند! که چنین وضعی قلب را می میراند و از هرسو غم و اندوه برمی انگیزد که این قوم برباطل خویش متحد و همداستان اند و شما بر محور حقتان پراکنده اید...(شرح نهح البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص309)