عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب
۰۹ بهمن ۸۶ ، ۱۰:۳۹

دکترین 360

بسم الله

سلام

این مطلب را برای سیصد و شصتم نوشته بودم اما دیدم ممکنه این جا هم کاربرد داشته باشه... بدون هیچ تغییری مطلب را اینجا نقل می کنم ان شاءالله مقبولش افتد...


 

تارهای عنکبوت

اصولاً جوانان هر جامعه ای به دنبال مسائلی هستند تا آنها را لحظاتی از جهان پیرامونشان دور کند و به اصطلاح در یک جهان مجازی روند تا هیچ دغدغه ای نداشته باشند

در عصری که در آن زندگی می کنیم امکانات و تجهیزات برای رفتن به این جهان به بالاترین حد خود رسیده و به طوری که بیشتر از این پیشرفت معنایی ندارد.شاید لوازم و ابزار آلات جانبی هر روز اضافه تر شوند اما اساساً چیز جدیدی در عرصه تکنولوژی بوجود نخواهد آمد

امروز یکی از ابزار آلاتی که ارتباط انسانها را با هم بسیار راحت کرده است کلبه دیجیتال است

کلبه دیجیتال عبارتست از کامپیوتر های شخصی؛وبلاگ ها؛اتاق های چت؛و....اما دامنه این ارتباطات روز به روز بیشتر می شود به طوری که می بینیم حتی امروزه ازدواج هم از طریق این کلبه انجام می شود.کلبه دیجیتال عضو جدا نشدنی جوامع مدرن شده است و اساساً یکی از ارکان اصلی این جوامع است

بحث ما پیرامون جهان وبلاگ نویسان؛مخصوصاً 360 نویسان است که امروز می بینیم بیش از 2 میلیون نفر در کره خاکی از این محیط استفاده می کنند و هدف آنها اطلاع دادن؛نوشتن خاطرات روزانه؛جذب مخاطب و .... است به طوری که هم اکنون تعداد استفاده کنندگان از این محیط به دلیل امکانات بالایی که دارد روز به روز افزایش می یابد و مخاطبان محیط های بلاگ نویسی دیگر از جمله :بلاک اسکای؛پرشین بلاگ،بلاگفا و........کم شده است

ما در این بحث بیشتر به انحرافاتی که در این محیط یعنی محیط 360 ایجاد شده می پردازیم ولی باید به این نکته مهم توجه کرد که این کلبه تنها وسیله ایست در اختیار انسان و این انسان است که چگونگی استفاده از آن را تبیین می کند

روزی که یاهو با ایجاد 360 انقلابی عظیم در زمینه وبلاگ نویسی ایجاد کرد،شاید خیلی ها حقیقت گمشده در محیط های دیگر را در 360 یافتند و آنرا به دوستان خود معرفی کردند به طوری که مخاطبان این محیط به طور تصاعدی افزایش یافته و همچنان بالا می رود و این شبکه همچون تارهای عنکبوت روز به روز تنیده تر می شود و سراسر این کره خاکی را می گیرد

اما سست ترین خانه ها،خانه عنکبوت است

اینجا این سوال پیش می آید که 360 چه نقشی را بازی می کند؟

با توجه به تبلیغات دنیای مدرن در جوامع سوم و با ایجاد یک مدینه فاضله مجازی برای جوانان این جوامع که خود را در محدودیت و تنگنا می بینند این خطر وجود دارد که با انحرافات ایجاد شده در این زمینه و تشدید آنها می توان نقطی سیاهی را در جامعه داخلی در این زمینه دید

انواع 360 هایی که ایجاد می شوند:؛

بلاگهایی که در خارج از کشور ایجاد می شوند به علت فراوانی و تعداد زیاد کشورها و زبانهای مختلف آنها نمی توان الگوی خاصی را از آنها استخراج کنیم

اما داخل کشور:؛

اول:افرادی که معمولاً بلاگ های عاشقانه ایجاد کرده اند و در تمام پست های خود،اشعار،خاطرات روزانه،دکلمه و ......می نویسند .این افراد افراد بی خطر نامیده می شوند

 

دوم:افرادی که پیرامون ورزش،و مسائل خبری می نویسند و کار آنها بیشتر جنبه تبلیغاتی ،خبرنگاری دارد

 

سوم:افرادی که چهره های موجهی را از خود برای مخاطبان نشان دادند و تعداد بازدید کننده گان بلاگ آنها در روز بیش از 2 هزار نفر است.این افراد دست به هر کاری می زنند و هدف آنها تنها (جلب رضایت مشتری است)؛اینگونه افراد را افراد پر خطر می نامند زیرا برای جذب مخاطب دست به هر کاری از جمله ترویج شیطان پرستی،مبارزه با رژیم،مبارزه با دین،فحشا و ........می زنند

 

ما در اینجا در جواب به این مسئله یک دکترین قرآنی می نویسیم:آیه 111 سوره توبه

مضمون آیه:خداوند مشتری کسانی است که جانها و اموالشان را در راه خدا می دهند و در ازای آن بهشت می دهد.کسانی که در راه خدا می جنگند،می کشند و کشته می شوند و این وعده راستی است که در تورات،انجیل،و قرآن آمده وکیست وفادار تر از خدا نسبت به عهدش؟؟؟؟؟

 

پنجم:کسانی که در راستای دین اسلام می نویسند و سبک آنها با یکدیگر فرق دارد.عده ای فقط کار تبلیغاتی می کنند،عده ای اخادیث و آیات و .....را بازگو می کنند و غیره

البته باید دانست که تعداد گروه پنجم بسیار کم است و تا آنجا که تحقیقات ما نشان می دهد این بلاگها کمتر از 100 تا هستند و این خود یک معضل بسیار بزرگ

 

است

اما باید توجه کرد افرادی که همواره در هر جامعه ای هستند و عوامل مخرب نامیده می شوند با نفوذ در دل جوانان آن جامعه و فریفتن آنها زمینه را برای فعالیتهای بعدی خود آماده می کنند.جالب توجه است که این افراد معمولاً محبوبیتی فوق العاده در بین هم سن و سالان خود دارند و با نوشتن هر مطلب به ذهن جوانان جهت دهی می دهند.اینجاست که مبارزه آغاز می شود

 

اینجا باید به عنوان یک طراح مسائل استراتژیک در زمینه مسائل اجتماعی بگویم که اگر چنین افرادی که صرفاً با داشتن مخاطب فراوان و دست به قلم بودن می خواهند زمینه بی ثبات سازی اخلاقی و فرهنگی را در محیط بلاگ نویسی ایجاد کرده و آنرا به سطح جامعه بکشند،زمینه بی ثبات سازی اجتماعی این افراد را ما فراهم می کنیم

تنها به این نکته اشاره کنم که در سال گذشته 50 تا از این 360هایی که در این زمینه فعالیت می کردند را ما با مرکزمان منحل کردیم و در آینده هم برای پاکسازی محیط بلاگ نویسی چنین اقداماتی را انجام می دهیم

 

فان حزب الله هم الغالبون

گروه جامعه شناسی

اندیشکده یقین

بهمن 1386

 

عباس سیاح طاهری
۰۹ بهمن ۸۶ ، ۱۰:۳۹

دکترین 360

بسم الله

سلام

این مطلب را برای سیصد و شصتم نوشته بودم اما دیدم ممکنه این جا هم کاربرد داشته باشه... بدون هیچ تغییری مطلب را اینجا نقل می کنم ان شاءالله مقبولش افتد...


 

تارهای عنکبوت

اصولاً جوانان هر جامعه ای به دنبال مسائلی هستند تا آنها را لحظاتی از جهان پیرامونشان دور کند و به اصطلاح در یک جهان مجازی روند تا هیچ دغدغه ای نداشته باشند

در عصری که در آن زندگی می کنیم امکانات و تجهیزات برای رفتن به این جهان به بالاترین حد خود رسیده و به طوری که بیشتر از این پیشرفت معنایی ندارد.شاید لوازم و ابزار آلات جانبی هر روز اضافه تر شوند اما اساساً چیز جدیدی در عرصه تکنولوژی بوجود نخواهد آمد

امروز یکی از ابزار آلاتی که ارتباط انسانها را با هم بسیار راحت کرده است کلبه دیجیتال است

کلبه دیجیتال عبارتست از کامپیوتر های شخصی؛وبلاگ ها؛اتاق های چت؛و....اما دامنه این ارتباطات روز به روز بیشتر می شود به طوری که می بینیم حتی امروزه ازدواج هم از طریق این کلبه انجام می شود.کلبه دیجیتال عضو جدا نشدنی جوامع مدرن شده است و اساساً یکی از ارکان اصلی این جوامع است

بحث ما پیرامون جهان وبلاگ نویسان؛مخصوصاً 360 نویسان است که امروز می بینیم بیش از 2 میلیون نفر در کره خاکی از این محیط استفاده می کنند و هدف آنها اطلاع دادن؛نوشتن خاطرات روزانه؛جذب مخاطب و .... است به طوری که هم اکنون تعداد استفاده کنندگان از این محیط به دلیل امکانات بالایی که دارد روز به روز افزایش می یابد و مخاطبان محیط های بلاگ نویسی دیگر از جمله :بلاک اسکای؛پرشین بلاگ،بلاگفا و........کم شده است

ما در این بحث بیشتر به انحرافاتی که در این محیط یعنی محیط 360 ایجاد شده می پردازیم ولی باید به این نکته مهم توجه کرد که این کلبه تنها وسیله ایست در اختیار انسان و این انسان است که چگونگی استفاده از آن را تبیین می کند

روزی که یاهو با ایجاد 360 انقلابی عظیم در زمینه وبلاگ نویسی ایجاد کرد،شاید خیلی ها حقیقت گمشده در محیط های دیگر را در 360 یافتند و آنرا به دوستان خود معرفی کردند به طوری که مخاطبان این محیط به طور تصاعدی افزایش یافته و همچنان بالا می رود و این شبکه همچون تارهای عنکبوت روز به روز تنیده تر می شود و سراسر این کره خاکی را می گیرد

اما سست ترین خانه ها،خانه عنکبوت است

اینجا این سوال پیش می آید که 360 چه نقشی را بازی می کند؟

با توجه به تبلیغات دنیای مدرن در جوامع سوم و با ایجاد یک مدینه فاضله مجازی برای جوانان این جوامع که خود را در محدودیت و تنگنا می بینند این خطر وجود دارد که با انحرافات ایجاد شده در این زمینه و تشدید آنها می توان نقطی سیاهی را در جامعه داخلی در این زمینه دید

انواع 360 هایی که ایجاد می شوند:؛

بلاگهایی که در خارج از کشور ایجاد می شوند به علت فراوانی و تعداد زیاد کشورها و زبانهای مختلف آنها نمی توان الگوی خاصی را از آنها استخراج کنیم

اما داخل کشور:؛

اول:افرادی که معمولاً بلاگ های عاشقانه ایجاد کرده اند و در تمام پست های خود،اشعار،خاطرات روزانه،دکلمه و ......می نویسند .این افراد افراد بی خطر نامیده می شوند

 

دوم:افرادی که پیرامون ورزش،و مسائل خبری می نویسند و کار آنها بیشتر جنبه تبلیغاتی ،خبرنگاری دارد

 

سوم:افرادی که چهره های موجهی را از خود برای مخاطبان نشان دادند و تعداد بازدید کننده گان بلاگ آنها در روز بیش از 2 هزار نفر است.این افراد دست به هر کاری می زنند و هدف آنها تنها (جلب رضایت مشتری است)؛اینگونه افراد را افراد پر خطر می نامند زیرا برای جذب مخاطب دست به هر کاری از جمله ترویج شیطان پرستی،مبارزه با رژیم،مبارزه با دین،فحشا و ........می زنند

 

ما در اینجا در جواب به این مسئله یک دکترین قرآنی می نویسیم:آیه 111 سوره توبه

مضمون آیه:خداوند مشتری کسانی است که جانها و اموالشان را در راه خدا می دهند و در ازای آن بهشت می دهد.کسانی که در راه خدا می جنگند،می کشند و کشته می شوند و این وعده راستی است که در تورات،انجیل،و قرآن آمده وکیست وفادار تر از خدا نسبت به عهدش؟؟؟؟؟

 

پنجم:کسانی که در راستای دین اسلام می نویسند و سبک آنها با یکدیگر فرق دارد.عده ای فقط کار تبلیغاتی می کنند،عده ای اخادیث و آیات و .....را بازگو می کنند و غیره

البته باید دانست که تعداد گروه پنجم بسیار کم است و تا آنجا که تحقیقات ما نشان می دهد این بلاگها کمتر از 100 تا هستند و این خود یک معضل بسیار بزرگ

 

است

اما باید توجه کرد افرادی که همواره در هر جامعه ای هستند و عوامل مخرب نامیده می شوند با نفوذ در دل جوانان آن جامعه و فریفتن آنها زمینه را برای فعالیتهای بعدی خود آماده می کنند.جالب توجه است که این افراد معمولاً محبوبیتی فوق العاده در بین هم سن و سالان خود دارند و با نوشتن هر مطلب به ذهن جوانان جهت دهی می دهند.اینجاست که مبارزه آغاز می شود

 

اینجا باید به عنوان یک طراح مسائل استراتژیک در زمینه مسائل اجتماعی بگویم که اگر چنین افرادی که صرفاً با داشتن مخاطب فراوان و دست به قلم بودن می خواهند زمینه بی ثبات سازی اخلاقی و فرهنگی را در محیط بلاگ نویسی ایجاد کرده و آنرا به سطح جامعه بکشند،زمینه بی ثبات سازی اجتماعی این افراد را ما فراهم می کنیم

تنها به این نکته اشاره کنم که در سال گذشته 50 تا از این 360هایی که در این زمینه فعالیت می کردند را ما با مرکزمان منحل کردیم و در آینده هم برای پاکسازی محیط بلاگ نویسی چنین اقداماتی را انجام می دهیم

 

فان حزب الله هم الغالبون

گروه جامعه شناسی

اندیشکده یقین

بهمن 1386

 

عباس سیاح طاهری
۲۵ دی ۸۶ ، ۱۲:۰۴

باز باران

باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را

دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان

زیر تیغ و نیزه ها را

باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و عطشان

با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان نشسته

رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و سنگین

می چکد آهسته از چشمان سقا

بر لب این رود پیچان

باز باران

        

     

عباس سیاح طاهری
۲۵ دی ۸۶ ، ۱۲:۰۴

باز باران

باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را

دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان

زیر تیغ و نیزه ها را

باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و عطشان

با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان نشسته

رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و سنگین

می چکد آهسته از چشمان سقا

بر لب این رود پیچان

باز باران

        

     

عباس سیاح طاهری
۲۵ دی ۸۶ ، ۰۰:۴۶

ما اهل روضه...

عاقبت مدفن ما دشت بلا خواهد شد

 قبله سوم ما کرب و بلا خواهد شد

 برف سهل است اگر سنگ ببارد هر شب

 مجلس گرم عزای تو به پا خواهد شد...

عباس سیاح طاهری
۲۵ دی ۸۶ ، ۰۰:۴۶

ما اهل روضه...

عاقبت مدفن ما دشت بلا خواهد شد

 قبله سوم ما کرب و بلا خواهد شد

 برف سهل است اگر سنگ ببارد هر شب

 مجلس گرم عزای تو به پا خواهد شد...

عباس سیاح طاهری
۱۸ دی ۸۶ ، ۱۹:۰۰

ز نو آمد...

 

 

 تا چند وقت قبل فکر می‌کردم که وظیفه من (و ما) رسیدن به کربلاست... و حسین(ع( اما الان که مدتی است درگیر کربلایم به این رسیده‌ام که تا کربلا کلی راه است و من شاید شاید شاید شاید شاید شاید بتوانم به کاروان برسم... به حضرت زینب(س) ... حالا که حسینی نمی توان شد پس باید زینبی ماند و نه یزیدی...

این نوشته مال یه سال پیشه... یه سال کمتر... شش هفت ماه قبل... مال زمانی که در گیر کربلا بودم... الان باز دارد شروع می شود... از عرفه شروع شد... از هجرت... از حج نیمه... مانده ام در این فکر که چقدر به کاروان جاری در زمان رسیده ام؟ و البته چقدر با آن حرکت کرده ام؟... خوبه که گاهی وقت ها بشینیم و فکر کنیم که سال قبل تا الان که اول محرمه چقدر "حسینی" شده ایم؟ چقدر "زینبی" و البته چقدر"یزیدی"!!!

یادمان باشد که اگر در راه مانده ایم حسین(ع) کشتی نجات است و اگر راه را گم کرده ایم(که برای من هر دوتایش اتفاق افتاده...) حسین(ع) چراغ هدایت است...

راستی! این روز ها خورشید به زمین نزدیک تر است پس از حرارتش خوب استفاده کنیم... یخ دل هامان را می توان با حرارت خورشید آب کرد، یادمان باشد که این نزدیکی خورشید به زمین موقتی است...

خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید...

 

 

 

عباس سیاح طاهری
۱۸ دی ۸۶ ، ۱۹:۰۰

ز نو آمد...

 

 

 تا چند وقت قبل فکر می‌کردم که وظیفه من (و ما) رسیدن به کربلاست... و حسین(ع( اما الان که مدتی است درگیر کربلایم به این رسیده‌ام که تا کربلا کلی راه است و من شاید شاید شاید شاید شاید شاید بتوانم به کاروان برسم... به حضرت زینب(س) ... حالا که حسینی نمی توان شد پس باید زینبی ماند و نه یزیدی...

این نوشته مال یه سال پیشه... یه سال کمتر... شش هفت ماه قبل... مال زمانی که در گیر کربلا بودم... الان باز دارد شروع می شود... از عرفه شروع شد... از هجرت... از حج نیمه... مانده ام در این فکر که چقدر به کاروان جاری در زمان رسیده ام؟ و البته چقدر با آن حرکت کرده ام؟... خوبه که گاهی وقت ها بشینیم و فکر کنیم که سال قبل تا الان که اول محرمه چقدر "حسینی" شده ایم؟ چقدر "زینبی" و البته چقدر"یزیدی"!!!

یادمان باشد که اگر در راه مانده ایم حسین(ع) کشتی نجات است و اگر راه را گم کرده ایم(که برای من هر دوتایش اتفاق افتاده...) حسین(ع) چراغ هدایت است...

راستی! این روز ها خورشید به زمین نزدیک تر است پس از حرارتش خوب استفاده کنیم... یخ دل هامان را می توان با حرارت خورشید آب کرد، یادمان باشد که این نزدیکی خورشید به زمین موقتی است...

خورشید را بر نیزه کمتر می توان دید...

 

 

 

عباس سیاح طاهری
۰۷ دی ۸۶ ، ۲۱:۵۹

من و زندگی...

للحق

اپیزود اول: خِشانَت

چهارشمبه روز مزخرفی بود... از صب کلی معطل شده بودم و کلی مشکل پیدا کرده بودم که همش با اومدن به کلاس و تشکیل نشده اون کامل شد. دلم بد گرفته بود. گفتم برم بروبچز رو ببینم یکم حال و هوام عوض شه... بچه ها تک و توک بودن. یه ذره که صحبت کردیم دیدم خونه معین مکانه و رفقا دارن میرن اونجا. البته یه هفته ای میشه که به لطف حج تمتع مکان به راهه! گفتم منم که کاری ندارم، برم بچه ها رو ببینم و یه شوک بهشون از دیدن خودم وارد کنم و برگردم تا هم وقتم تلف بشه هم این نفس مبارک حالی کرده باشه... تا گفتم منم میام قیافه ها رفت تو هم و فهمیدم امشب برنامه بوده و ما داریم با اومدنمون خرابش می کنیم. به مَمَل هم گفتم برنامه اینه البته وسط راه، گفتم برمی گردم. اونم چیزی نگفت. بعد کلی پیچوندن بنده توسط رفقا(!!!) به پارک نیاوران رسیدیم و به وسیله ناوبری نقطه به نقطه ما رو پیچوندن اما بالاخره بعد کلی پیاده روی تو سرما به بچه ها رسیدیم. واکنش های دوستانه(!!!!) اونقدری بود که مهلت دیدن و سلام کردن و خداحافظی سریع بعد از اون رو از من گرفت! و من شرمنده این همه رفاقت... اونام بعد کلی حاشیه رفتن تو قالب شوخی جدی گفتن برنامه داریم (دم احمد گرم که رک و راست بهم گفت، همون طوری که منم دوست داشتم). و البته به دلایل امنیتی و ترس از لو رفتن محل مکان، و جمع شدن رفقا توسط این نیروی گروه فشار از پذیرفتن اینجانب معذورند. منم خداحافظی کردم و اومدم و اونا غافل بودن که هدف من فقط دیر رسیدن به خونه بود... اما یه چیزی که ناراحتم کرد این بود:" یعنی من انقدر خَشِنَم؟"

 

 

اپیزود دوم

ساعت 8 بود که از در شرکت زدم بیرون... هوا خیلی سرد بود و ماشین تقریبا شیشه هاش یخ زده بود. یادم باشه از بار بعد ماشینو تو آفتاب پارک کنم. از صب که باهاش میام تا شب که برمیگردم غیر از تیمور(گربه چاقالوی پارکینگ که تازگی عیالوار هم شده...) کس دیگه ای سمت ماشین نمی اومد. یکم وایسادم تا ماشین گرم شد و مه شیشه ها رفت راه افتادم. تو چراغ قرمز پشت میدون صنعت تو ترافیک مزخرفی گیر کرده بودم(ای کاش مردم یکم  گذشت داشتن...) که یهو چشمم بهش افتاد. کلاً از این عادت ها ندارم که بشینم و فال بخرم اومد پشت شیشه. صورتش از سرما کاملا  کبود شده بود. بسته فال رو آوام به شیشه زد.. من فقط نگاهش کردم یکم وایساد... بعد که دید توی این قبر مرده ای نیست رفت... تا رفت پشیمون شدم. می خواستم بوق بزنم صداش کنم ولی چون چن تا دختر تو ماشین کناری بودن گفتم اگه بوق بزنم و نفهمه اینا فکر می کنن خبری بوده و... بگذریم... بعدی آقایی بود خوش پوش. اومد کنار شیشه... فکر کردم سوال داره شیشه رو که دادم پایین هجوم سرمای بس ناجوانمردانه روی صورتم نشست و هرم دلچسب گرما رو ازم بیرون کشید... گفت:" سی دی ...  تمام دارم... نمی خوای؟" دیدم زکی! آقا هم بعله. گفتم:" ریشای منو نیگا کن... چی فکر کردی که اومدی تو این همه ماشین سراغ من؟" گفت:" شاید روت نشه بگی... آخه بقیه راحت میگن اما شما ها هم جوونید..." شیشه رو بالا دادم.

من فال میخوام. از همون پسر...

 

اپیزود سوم:

دیشب مراسم احیاء دانشجویی بود.(پنچ شنبه نیمه هر ماه قمری جمع میشیم و تا صبح احیا می گیریم البته با احیا های شب قدر کلی قرق داره. کاش باشید تا دعا کنیم.) حول و حوش ساعت 2 بود که با ابوالفضل داشتیم کل کل می کردیم درباره یکی از رفقای مشترک که به اصطلاح چپ کرده بود. بحث شد و کلی مطلب مطرح شد درباره آرمان خواهی، صراط مستقیم، وظیفه ما ، انتظار، و البته ازدواج!. دوستان منو متهم می کردن به دست کشیدن از آرمان خواهی و آرمان گرایی. می گفتند تویی که در موضوعاتی(نمیگم که سوء استفاده نشه) لیدر بودی چت شده که حالا این جوری شدی؟ هنری شدی. زبون ما رو نمی فهمی و از این صحبتا. من می گفتم که عوض نشدم اما روشم تغییر کرده. اگه روش های ما تو تبلیغ دین تا امروز درست بود ما مجبور نبودیم باری رو که قیلیا زمین زدن امروز برداریم و به اصطلاح نسل سوخته باشیم... ابزار ما نیازمند تغییره و البته این موضوع رو هم یادم نمره که یه مقتدایی دارم که میگه:

آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمان ها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسان ها باشی...

 

 

پ/ن: عیدتان مبارک...

عباس سیاح طاهری
۰۷ دی ۸۶ ، ۲۱:۵۹

من و زندگی...

للحق

اپیزود اول: خِشانَت

چهارشمبه روز مزخرفی بود... از صب کلی معطل شده بودم و کلی مشکل پیدا کرده بودم که همش با اومدن به کلاس و تشکیل نشده اون کامل شد. دلم بد گرفته بود. گفتم برم بروبچز رو ببینم یکم حال و هوام عوض شه... بچه ها تک و توک بودن. یه ذره که صحبت کردیم دیدم خونه معین مکانه و رفقا دارن میرن اونجا. البته یه هفته ای میشه که به لطف حج تمتع مکان به راهه! گفتم منم که کاری ندارم، برم بچه ها رو ببینم و یه شوک بهشون از دیدن خودم وارد کنم و برگردم تا هم وقتم تلف بشه هم این نفس مبارک حالی کرده باشه... تا گفتم منم میام قیافه ها رفت تو هم و فهمیدم امشب برنامه بوده و ما داریم با اومدنمون خرابش می کنیم. به مَمَل هم گفتم برنامه اینه البته وسط راه، گفتم برمی گردم. اونم چیزی نگفت. بعد کلی پیچوندن بنده توسط رفقا(!!!) به پارک نیاوران رسیدیم و به وسیله ناوبری نقطه به نقطه ما رو پیچوندن اما بالاخره بعد کلی پیاده روی تو سرما به بچه ها رسیدیم. واکنش های دوستانه(!!!!) اونقدری بود که مهلت دیدن و سلام کردن و خداحافظی سریع بعد از اون رو از من گرفت! و من شرمنده این همه رفاقت... اونام بعد کلی حاشیه رفتن تو قالب شوخی جدی گفتن برنامه داریم (دم احمد گرم که رک و راست بهم گفت، همون طوری که منم دوست داشتم). و البته به دلایل امنیتی و ترس از لو رفتن محل مکان، و جمع شدن رفقا توسط این نیروی گروه فشار از پذیرفتن اینجانب معذورند. منم خداحافظی کردم و اومدم و اونا غافل بودن که هدف من فقط دیر رسیدن به خونه بود... اما یه چیزی که ناراحتم کرد این بود:" یعنی من انقدر خَشِنَم؟"

 

 

اپیزود دوم

ساعت 8 بود که از در شرکت زدم بیرون... هوا خیلی سرد بود و ماشین تقریبا شیشه هاش یخ زده بود. یادم باشه از بار بعد ماشینو تو آفتاب پارک کنم. از صب که باهاش میام تا شب که برمیگردم غیر از تیمور(گربه چاقالوی پارکینگ که تازگی عیالوار هم شده...) کس دیگه ای سمت ماشین نمی اومد. یکم وایسادم تا ماشین گرم شد و مه شیشه ها رفت راه افتادم. تو چراغ قرمز پشت میدون صنعت تو ترافیک مزخرفی گیر کرده بودم(ای کاش مردم یکم  گذشت داشتن...) که یهو چشمم بهش افتاد. کلاً از این عادت ها ندارم که بشینم و فال بخرم اومد پشت شیشه. صورتش از سرما کاملا  کبود شده بود. بسته فال رو آوام به شیشه زد.. من فقط نگاهش کردم یکم وایساد... بعد که دید توی این قبر مرده ای نیست رفت... تا رفت پشیمون شدم. می خواستم بوق بزنم صداش کنم ولی چون چن تا دختر تو ماشین کناری بودن گفتم اگه بوق بزنم و نفهمه اینا فکر می کنن خبری بوده و... بگذریم... بعدی آقایی بود خوش پوش. اومد کنار شیشه... فکر کردم سوال داره شیشه رو که دادم پایین هجوم سرمای بس ناجوانمردانه روی صورتم نشست و هرم دلچسب گرما رو ازم بیرون کشید... گفت:" سی دی ...  تمام دارم... نمی خوای؟" دیدم زکی! آقا هم بعله. گفتم:" ریشای منو نیگا کن... چی فکر کردی که اومدی تو این همه ماشین سراغ من؟" گفت:" شاید روت نشه بگی... آخه بقیه راحت میگن اما شما ها هم جوونید..." شیشه رو بالا دادم.

من فال میخوام. از همون پسر...

 

اپیزود سوم:

دیشب مراسم احیاء دانشجویی بود.(پنچ شنبه نیمه هر ماه قمری جمع میشیم و تا صبح احیا می گیریم البته با احیا های شب قدر کلی قرق داره. کاش باشید تا دعا کنیم.) حول و حوش ساعت 2 بود که با ابوالفضل داشتیم کل کل می کردیم درباره یکی از رفقای مشترک که به اصطلاح چپ کرده بود. بحث شد و کلی مطلب مطرح شد درباره آرمان خواهی، صراط مستقیم، وظیفه ما ، انتظار، و البته ازدواج!. دوستان منو متهم می کردن به دست کشیدن از آرمان خواهی و آرمان گرایی. می گفتند تویی که در موضوعاتی(نمیگم که سوء استفاده نشه) لیدر بودی چت شده که حالا این جوری شدی؟ هنری شدی. زبون ما رو نمی فهمی و از این صحبتا. من می گفتم که عوض نشدم اما روشم تغییر کرده. اگه روش های ما تو تبلیغ دین تا امروز درست بود ما مجبور نبودیم باری رو که قیلیا زمین زدن امروز برداریم و به اصطلاح نسل سوخته باشیم... ابزار ما نیازمند تغییره و البته این موضوع رو هم یادم نمره که یه مقتدایی دارم که میگه:

آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنج هاست پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمان ها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسان ها باشی...

 

 

پ/ن: عیدتان مبارک...

عباس سیاح طاهری