شکرالله مساعیکم
رفته بودیم خدمتش، البته نه به قصد او بل به قصد زیارت رفته بودیم... زیارت سید الکریم... آخر فکر نمی کردیم و نمی دانستیم ثبات قدمش را... بعد از زیارت آمدم بیرون که دیدمش... از اول خرداد 89 همین جا بود... با آن چادر زیبای سفید و پرچم یا مهدی ادرکنی اش... اصلا فکر نمی کردم اینجا مانده باشد. تازه همسرش هم آمده بود و پرده ی وسط خیمه اش حکایت از همین مساله داشت...
هنوز امید وار بود... می گفت من آمده ام یک چیز را بگویم... ظلمی شده و باید مقابلش ایستاد... اگر شده تنهایی و اشاره می داد به صحبت امام که روی دیوار زده بود با روزی که ما آنجا بودیم می شد 380 روز!!! بیش از یک سال است که تنهایی نشسته به امید بیداری مسئولین...
اصلا به هیچ چیزش کار ندارم... 380 روز کم نیست؟ نمی شد توی این 380 روز کسی پیدا شود و لا اقل رسانه ای اش کند؟ از "باشو" و "نرگس" کم اهمیت تر است؟ توی این سیستم عریض و طویل 3 دقیقه نا قابل را نمی شد خرجش کرد؟ یا به قاعده ی یک اگهی دو و نیم در دو که روزی 10 هزار تومن برای همشهری خرج دارد؟ یا زیر نویس بازی فوتبال اتلتیک کچل آباد با یالغوز آباد ممسنی! چیزی که کم نمی شد اَزَمان؟!
دو بار زندان رفتنش به زور زمین خواران و متنفذین در جمهوری اسلامی بماند...
استقامتش مرا امید وار کرد که شاید آن 313 نفر وجود داشته باشند که برای امام زمان از همه چیزشان بگذرند...
پ/ن:
1- عنوان نوشته جمله ایست که مقام معظم رهبری به ایشان گفته اند... وقتی بار دوم به دستور آقا از زندان آزاد شد.
2- جمعه 24 خرداد، علیرضا جهانشاهی، طلبه سیرجانی به دست گروهی ناشناس دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شد...