عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

۲۴ شهریور ۸۹ ، ۱۷:۰۹

یخ می کنم...


اگر خدا بخواهد

ابرهه می‌سوزد در فلوریدا

و آب می‌پاشد بر سر آتش

حالا از ونکور تا کشمیر

مردم به خیابان ریخته‌اند

کشیش بی‌کششی بودی

آقای جونز!

بدان خیال که سوزد کتاب در آتش

دوباره ابرهه‌ای ریخت آب در آتش

کشیش بی‌کششی بودی که فکر می‌کردی

آفتاب را می‌توان سوزاند

و ذره‌بین گرفتی

تا پشت دست خورشید را بسوزانی

خیال کردی قرآن پاک سوختنی‌ست

خیال کردی اگر آفتاب در آتش...

کشیش بی‌کششی بودی که کبریت کشیدی بر خودت

الا برادر شیخ النجد

کشیش بی‌کشش! از کوشش تو و ابلیس

تو را نصیب چه شد؟ جز عذاب در آتش

همراه ریش و ریشه‌ی تو

سبیل خنده‌دار تو هم سوخت

چرا که:

چراغ از آن خدا بود و پف از آن تو،

شد

دعای سوختگان مستجاب در آتش

پیش از تو نیز

برادران حاتم طائی

رفتند و

پاشیدند و

دود شدند

درون چشمه‌ی زمزم چه می‌کنی استاد!

بهوش باش نپاشی شراب در آتش

کشیش بی‌کششی هستی

رانده از کلیسا و

مانده از معبد

کتاب کفر به کف داری این نه انجیل است

برو به دشمنی این کتاب در آتش

حمالة الحطب شده‌ای آقای جونز!

می‌بینی چه راحت شاعران سبیل تو را دود می‌دهند

تنها در کتاب رکوردها

احمق‌ترین شدی

تنها دنیا به تو خندید

و شاعری سرود:

نصیب نیست تو را جز همین که هیمه شوی

تو کم ز هیزم خشکی، بخواب در آتش!

بخواب آقای جونز!

پماد سوختگی فردا

از تل‌آویو خواهد رسید!


علیرضا قزوه

http://quraninstitute.net/wp-content/uploads/2010/04/Quran-t.jpg

پ/ن:

دقت کرده اید چقدر سیب زمینی شده ایم؟ اصلا در آن لاها آن ته ته ته دلمان، آنجایی که "خدا" خانه دارد... چیزی تکان خورد؟ کتاب خدا اتش گرفت... خانه ی خدا در دلمان تکانی خورد؟ نکند این خانه فقط سردرش نوشته باشند خانه ی خدا؟ دلهایمان بد جور سنگند و سرد... یخ می کنم حالا... هوا بس "ناجوانمردانه" سرد است....

عباس سیاح طاهری
۱۷ شهریور ۸۹ ، ۱۰:۰۹

یک ایمیل

این ایمیل از دوستی برایم رسید:

خیلی جالبه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!یادش بخیر

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

 شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

 

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

 شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:))))

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

  شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

 
شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

 شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

  شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
 
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
 
شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود
 
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
 
شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
 
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم
 
شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی
 
 شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم
 
شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
 
شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!
 
شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم
 
شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!
 
شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن
 
شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

 شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

 شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

 شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

 شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

 شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

 شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

 شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های  آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

 

شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند

 شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

 شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

 شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

 شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

 شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو

 شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.

تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!

آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

 شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:

 آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

 شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

 شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

 شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)

 شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

 شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

 شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد

 شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی

شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

 شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!
و خلاصه، شما یادتون نمیاد، منم یادم نمیاد!! ولی عمو جنتی یادش میاد که حضرت نوح کشتی رو چطوری ساخت... !!!



پ/ن:

1- اولش کلی کیف کردم از این همه ذهن فعال و نوستالژی اما آخرش... جداً چقدر فکر کرده اند و عمل کرده اند؟ ما چقدر روی کار فرهنگی مان فکر می کنیم و زحمت می کشیم؟ (دقت کرده اید که مخاطب این ایمیل من بچه حزب الهی ام ها! نه آن آدم سوسول و...) کلاهمان بد جوری پس معرکه است... بد جوری...

2- عجب رازیست این برنامه راز... از بوسنی تا دانمارک و از آلمان تا برباره ی لبنان. این شب ها خیلی زنده می شوم... خدا خیر طالب زاده بدهد. برنامه ی ویژه ی 11 سپتامبرش را از دست ندهید.


http://www.friendfa.com/i/attachments/1/1282506818230148_large.jpg


عباس سیاح طاهری

قرآن: بخش هنرهای مفهومی نمایشگاه قرآن در فضایی متشکل از نور، صدا و دکور جریان، ولایت و مبانی ولایت‌فقیه را به تصویر کشیده است.



خبرگزاری شبستان: انقلاب اسلامی ایران بیش از آنکه یک حرکت و جریان سیاسی و اجتماعی باشد، یک تحول فرهنگی است و هدف اصلی آن استقرار ایدئولوژی و فرهنگ اسلام ناب محمدی است. عظمت و ابهت انقلاب اسلامی موجب ایجاد ترس و وحشت در دل سردمداران نظام سلطه شد و آنها را در مقابل انقلاب اسلامی بسیج کرد. دشمنان از همان آغاز انقلاب به طور منسجم و برنامه‌ریزی شده بر انحراف جامعه از ایدئولوژی‌ها اصیل متمرکز شدند.

در این فضا نیازمند ورود نخبگان به میدان فعالیت‌های فرهنگی برای ارایه محصولات غنی و جذاب هستیم. به فرموده رهبر معظم انقلاب هر دعوت، پیام، انقلاب و فرهنگ تا در قالب هنر ریخته نشود، شانس نفوذ و گسترش پیدا نمی‌کند و ماندگار نمی‌شود.

براین اساس جمعی از متخصصان در رشته‌های مرتبط با عرصه تولیدات فرهنگی در کانون فرهنگی هنری ناوک گردهم آمدند و با بهره‌گیری از هنر مفهومی فضایی را برای بازدیدکنندگان هجدهمین نمایشگاه بین‌المللی قرآن کریم فراهم آوردند. این فضا ترکیبی از نور، صدا و تصویر و دکور است که در مساحتی بیش از 300 مترمربع در نمایشگاه قرآن آماده ارائه گوشه‌ای از اندیشه ناب شیعی است.

عباس سیاح طاهری، مدیر روابط عمومی کانون فرهنگی هنری ناوک به عنوان مجری این طرح به خبرنگار شبستان گفت: طرح اولیه این برنامه هنری اسفند سال 88 به همت جوانان مذهبی و هنرمند کانون ناوک آماده شد.

وی اظهارکرد: پیش‌تولید کاز از اوایل اردیبهشت سال 89 آغاز شد و پس از طراحی سناریو و فضا، صدای طرح به مدت یک هفته در استودیو ضبط شد. برنامه کار طوری تنظیم شده که نور و صدا به صورت همزمان اجرا می‌شود.

وی بااشاره به آغاز آماده‌سازی فضای اجرای این هنر مفهومی از 13 روز پیش از آغاز به کار نمایشگاه قرآن، افزود: در مجموع 20 نفر از کارشناسان و هنرمندان از 2 هفته پیش از افتتاح نمایشگاه قرآن کار را در مصلای تهران آغاز کردند که نتیجه این تلاش‌ها در نمایشگاه قرآن نمود پیدا کرده است.

سیاح طاهری ابرازکرد: سیر داستانی کار بر آیه "اهدنا الصراط المستقیم" متمرکز شده است و روند طرح راه ولایت و وسوسه‌های شیاطین و انحرافات را به تصویر می‌کشد. استفاده از جلوه‌های بصری، دکور طبیعی، نورپردازی و تولید نمایش صوتی در محیطی معنوی رضایت اکثر مخاطبان و بازدیدکنندگان را در پی داشته است.

وی بااشاره به تأکید این برنامه بر انحراف ادیان و اسلامی انحرافی چون اسلام سکولار و لیبرال گفت: در بخش‌هایی از این فضاسازی فرقه‌ها با نمادها معرفی شده‌اند و افراد پس از آشنایی با فرقه‌ها و ادیان مختلف وارد سنگر می‌شوند و در آن محیط گفت و گوی 2 رزمنده در خط مقدم جبهه‌ را می‌شوند. گفت و گوی این 2 رزمنده حول شبهه ولایت فقیه است.

مدیر روابط عمومی کانون ناوک به یادآوری جریان عاشورا پس از گذر از سنگر و شنیدن گفت و گوی 2رزمنده اشاره کرد و گفت: تنها گذاشتن ولایت منجر به وقوع جریان عاشورایی دیگر می‌شود. بازدیدکننده در این بخش این جمله را از زبان یکی از رزمنده‌ها می‌شنود که هیچ وقت حسین را تنها نگذاشتیم.

وی افزود: پس از گذر از سنگر به در خانه‌ای می‌رسیم که حضار پس از شنیدن حدیثی از امام حسن عسکری(ع) مبنی بر اینکه مردم منحرف شدند ولی ما آنها را به صراط مستقیم هدایت می‌کنیم، وارد خانه‌ای‌ می‌شوند و توقیع امام زمان(عج) به شیخ مفید را می‌شنوند. بخشی از این برنامه چنین است: وظیفه شما این است که بر مسند فتوا بنشینید و وظیفه ما است که از خطای شما جلوگیری کنیم و خدا ما را ناظر بر شما قرار داده است.

سیاح طاهری گفت: این برنامه طوری طراحی شده که بازدیدکننده در لحظه به نتیجه نرسد تا مردم نحوه تفکر و اندیشه را بیاموزند و تجربه کنند.

وی درباره ظرفیت این بخش برای ارائه خدمات به بازدیدکنندگان نمایشگاه قرآن، اظهارکرد: روزانه به صورت میانگین 86 نفر از بخش‌های هنرهای مفهومی نمایشگاه قرآن بازدید می‌کنند.

وی به ارایه تعریفی از هنر مفهومی پرداخت و گفت: هنر مفهومی هنری است که در لحظه به فطرت انسان‌ها ضربه می‌زند و سپس مخاطب را رها می‌کند تا خود به نتیجه برسد. کانون ناوک نیز نخستین مرکزی است که مفاهیم دینی و ارزشی را در قالب هنر مفهومی در نمایشگاه قرآن مطرح کرده است.

وی از آمادگی این کانون برای اجرای برنامه‌های متعدد در عرصه هنرهای مفهومی خبرداد و خاطرنشان کرد: برای اجرای طرح‌های کانون ناوک نیازمند حمایت‌های بیشتری هستیم. تاکنون سوره‌های مختلف قرآن ویژه افراد با سنین مختلف و موضوعات دینی و ارزشی شده در قالب هنر مفهومی ازسوی کانون ناوک تولید شده که در صورت حمایت سازمان‌ها و نهادهای مربوطه آماده اجرای طرح‌ها هستیم.

 

 

پ/ن:

۱- حدیث امام حسن عسکری را تغییر داده اند: مردم به چپ و راست منحرف شدند اما ما و شیعیانمان به صراط مستقیم هدایت شدیم.

 ۲- گزارش تصویری کار اینجا

3- مصاحبه فارس به همراه عکس

عباس سیاح طاهری