عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

۳۱ خرداد ۸۹ ، ۱۰:۴۹

سفر عشق...

در این تاریخ که می نویسم سخنی نرانم که بعدی ها گویند شرم باد این پیر را...!
شلمچه- مرز ایران و عراق:
•    ساعت 6 صبح به مرز رسیدیم و داخل یادمان جا گرفتیم. اتوبوس سی و یکم هستیم.مشهدی ها شب قبل می آیند و در یادمان می خوابند تا صبح اول باشند! تفاوت ساعت ما و عراقی ها باعث می شود ساعت 9 و نیم صبح تازه اول وقت عراقی ها باشد. ساعت 12 نوبتمان می شود و وارد مرز می شویم.
•    اینجا نه عراق است و نه ایران! بین دو مرز در دالان مرزی هستیم نزدیک به سه ساعت! تنها چیزی که جلب توجه می کند بطری های خالی آب است که بیرون از فنس ها و در شوره زارها ریخته اند و تشنگی... دمای هوا تقریبا 45 درجه است. این نیروی باحال خدماتی (که یحتمل ایرانی است چون کلاً عراقی ها کاری به نظافت ندارند!) دارد بطری های آب اضافی را جمع می کند... در این گرما تحسینش می کنم که به فکر تمیزی و آبروی ماست... تمام بطری ها را "دانه دانه" از لای فنس ها رد می کند و می اندازد بیرون داخل همان شوره زار ها!


http://astaheri.persiangig.com/image/osyan/Photo1609.jpg

•    روی نیمکت ولو شده ام که از دالان روبرو عراقی ها مثل پیک نیک رد می شوند و داخل ایران می آیند. بستنی بچه شان هنوز آب نشده است...

•    از گیت اول مرز که رد می شویم حس عجیبی دارم... زیر پرچم عراقی هاییم، پرچمی که دوستش ندارم...
•    وارد شده ایم... چه غوغاییی است! همه را داخل یک دالان دیگر جمع کرده اند که به یک اتاق منتهی می شود اما وسط راه به یک اتاق دیگر هم می رسد؟! چشم هایم گرد می شود، این دیگر خیلی زور دارد: مدیکال چک!!! آن هم برای عراق!!! کسی از همراهان 6-7 پاسپورت را می گیرد و می رود به دکتر می گوید سالمند و او مهر "سلامت"در پاسپورتمان می زند... این هم از مدیکال چک!
•    بیرون که می آیم، قبل از ورود به خاک عراق سمت چپ بیلبوردی نظرم را جلب می کند: احترام به قوانین ما و... خود بیلبورد مهم نیست اما عکس بک گراندش برایم خیلی جالب بود، آن شیر با دهان کاملاً باز اصلا معنای دوستی نمی دهد...


http://astaheri.persiangig.com/image/osyan/Photo1611.jpg

•    سوار اتوبوس می شویم و به سمت نجف حرکت می کنیم. اتوبوسی که کولر ندارد... دمای هوای بیرون 48 درجه سانتیگراد...


سماوه:
•    کمی که راه می افتیم متوقف می شویم منتظریم تا بقیه  ی کاروان ها برسند و اسکورت شویم. با وانت های جمس لنگ دراز (GMS) که توی عراق به وفور یافت می شوند. یک ساعتی هم اینجا معطل می شویم و بالاخره با آمدن 3 اتوبوس دیگر حرکت می کنیم... همان اول ماشین اسکورت گازش را می گیرد و می رود... حالا ما می مانیم و بیابان و راه...
•    بصره واقعاً شهر خرابی بود... عکسی را که در مسیر برگشت از مرکز شهر بصره گرفته ام کاملاً گویاست...

http://astaheri.persiangig.com/image/osyan/DSC00013.jpg

•    پلی را وسط راه دیدیم که خراب شده بود و کنارش بیلبوری نصب بود که می گفت این پل زا آمریکایی ها منهدم کرده اند... زحمت کشیدید!

•    توی مسیر پیرمردی از همراهان حالش خراب است و احتیاج به دستشویی دارد. بالاخره از 6 صبح تا الان که حدود 5 بعد از ظهر است دستشویی نرفته است. راننده نمی گذارد بایستیم اما با اصرار مدیر و تماس با اسکورت قرار می شود بایستیم تا بیاییند و بنده خدا وسط بیابان برود دستشویی. چند دقیقه ای می گذرد که ناگهان می بینم وانت جمس با آژیر روشن خلاف جهت اتوبان دارد به ما نزدیک می شود... پیرمرد می خواهد دستشویی برود و سرباز  اسکورت تا "بالای سرش" می رود تا امنیت او را تامین کند...
•    نماز و نهارمان را حدود 6 در سماوه و در یک کمپ می خوانیم و می خوریم! کنسروهای  ایرانی انصافا خوشمزه ی چی کا!
•    توی کمپ و جایی که نماز می خواندیم تلویزیونی روشن بود که خانم مکشفه ای در حال آوازه خوانی بود... این هم از اول سفر عتبات...

نجف اشرف:
•    ساعت 9 شب است و تازه به نجف رسیده ایم درحال جستجو در شهر بودم که ناگهان در دل تاریکی بیرون آمد... ایستادم و سلام دادم... السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی ابن ابیطالب...
•    نماز صبح به حرم می روم. فاصله ی بین هتل و حرم چیزی کمتر از 5 دقیقه است. وارد که می شوم تمام قد میخکوب عظمت امیر المومنین می شوم... بدجور عظمت دارد امیرالمومنین...
•    بعد از نماز گروهی مشهدی شروع کردند به روضه خوانی... از حضرت زهرا تا حسنین (علیهم السلام). و تو نمی دانی طعم روضه ی فاطمیه را در پیش دیدگان امیر المومنین...
•    نجف معماری بسیار زیبایی دارد و خیلی عربی و دلنشین است. منزل امام و آقای سیستانی در مسیر حرم است آرامگاه آیت الله "حکیم" بزرگ نیز...
•    به دیدار "کمیل" که می رویم دختر و پسر جوانی برای عقد آمده اند. روحانی کاروانمان عقدشان می کند و چه شیرین است... کمیل خیلی بوی امیرالمومنین را دارد... خیلی...
•    چقدر باید ولایت پذیر باشی که نخلی را که قرار است تو را با آن اعدام کنند هر روز آب بدهی؟ "میثم" همچین آدمی بود...
•    شب ها وقتی عقربه های ساعت دارد روی هم جفت می شود کم کم از حرم بیرونتان می کنند... ساعت 12 که چراغ ها را خاموش می کنند محشری می شود پیش امیرالمومنین... شیعه ی امیرالمومنین باشی و شب از خانه اش بیرونت کنند... می فهمی که؟...

سامرا:
•    به راه می افتیم به سمت سامرا... در راه دوباره حال پیرمرد خراب است و نیاز به دستشویی دارد. باز همان قصه تکرار می شود و اینبار راننده هم دستشویی دارد. با اسکورت هماهنگ می شود که برود و او اجازه می دهد. کس دیگری هم می خواهد برود که اسکورت مخالفت می کند طرف می آید برود آن برادر محترم اسلحه را مسلح می کند و آماده شلیک می شود به همسفر ما! طرف بیخیال نمی شود، اسکورت هم... بالاخره با وساطتت مدیرکاروان کار ختم می شود و ان بنده خدا به مراد دلش می رسد... نزدیک بود بنویسم شهید راه دستشویی ولی نشد... حیف!
•    سامرا خیلی با صفاست انگورهای واقعا بزرگی داشت... و به اندازه ی دانه های انگور ایست بازرسی...
•    هیچ چیز نمی گذاشتند داخل ببریم حتی خودکار! یحتمل برادران سنی بهتر از هر کس دیگری معنای "مداد علما افضل من دماء شهدا" را درک کرده اند!
•    توی کتاب راهنمای زائر نوشته اند: طول گلدسته های حرم 36 متر و قطر گنبد 35 متر است و یکی از بزرگ ترین گنبد های دوران معاصر را... با خودم می گویم گنبد که ندارد... یکی از گلدسته ها هم که تخریب شده... یکی را باید بتوانم ببینم... اما دریغ...
•    گنبد کوچکی به قاعده ی یک مسجد کوچک و گلدسته ای که به زحمت به 5 متر می رسید... داخل هم که... پنل های چوبی را به شکل مربع درست کرده اند و پارچه ای سبز را روی آن با منگنه کوبیده اند و این یعنی ضریح...
•    باورنمی کنی اینجا حریم ائمه است... بهت و حیرت دیوانه ات می کند... خادمی را دیدم 17-18 ساله با شلوار گرمکنی که پاچه اش یکی تا بالای زانو و دیگری کمی پائین تر آمده بود با تیشرتی راه راه افقی زرد و سیاه و کلاهی آفتابی...
•    آمدیم در حرم نماز جماعت ظهر و عصر بخوانیم که امنیه ها آمدند و چیلیک چیلیک عکس گرفتند که یعنی  پدرتان را در می آوریم. شاید هم برای ارائه گزارش کار فرهنگی در حرم بوده باشد! والله العالم!!!
•    سامرا جگر آدم را می سوزاند سوزاندنی...

بغداد:
•    قرار است شب را بغداد بخوابیم. بغداد پادگانی بزرگ بود با ایست های بازرسی هر 200 متر و ترافیک زیاد...
•    بالون جاسوسی آمریکایی ها را دوجا دیدم که به راحتی در آسمان حرکت می کرد و عکس می گرفت...
•    اردوگاه آمریکایی ها در حومه ی بغداد دیدنی بود... فضایی ده کیلومتر در ده کیلومتر که هم عکس برداری ممنوع بود و هم توقف! خانه ی سازمانی هم داشتند... انواع ماشین هم...
•    منطقه ی سبز خیلی برایم از دور جالب می نمود... با آن تبلیغات خفن از دور و گیت های بازرسی فراوان، منطقه سبز یعنی این: هر 15 متر یک ماشین نظامی و کلی مرد مسلح!!!

کاظمین:
•    کاظمین فقط یک چیز است: امام رضا(ع). صحن های بزرگ و تمیز و بوی حرم امام رضا (ع)
•    آرامشی بود کاظمین پس از سامرای دلشکسته...

... و کربلا:
•    از دور که می آیی معلوم است... دقیقاً وسط جاده... با آن قامت رشید ایستاده است... با ادب سلام می دهد به آنجاهایی که تو نمی بینی... چون زیر سایه ی اوست... گود تر است دیگر... اسمش اصلاً همین است... "گودی قتلگاه" گودی چون گود است و قتلگاه چون دل ها را در ان جا به مسلخ می برند... حضرت عباس تمام قد با آن گنبد زرین ایستاده و سلام می دهد... به آنجاهایی که تو نمی بینی... چون زیر سایه ی اوست... گود تر است دیگر... اسمش اصلاً همین است... "گودی قتلگاه"
•    وارد شدم... از هتل تا حرم راهی نیست... نمی فهمم...حیرت و بهت و درک امانت را می بُرد! اصلا نمی فهمی کجایی... خواب است... خیلی شیرین... مثل خواب های نوزادهای تازه به دنیا آمده...نمی فهمم...
•    نفهمی کلافه ام کرده است... بین الحرمین اصلاً آن چیزی که تصور می کردم نبود...نمی فهمم... قسمی از ضریح حضرت ابالفضل چوبی است... حرم خیلی کوچک است... نمی فهمم...
•    فاصله ی خیمه گاه با قتلگاه  200 متر، تل تا مقتل 25 متر و بین الحرمین 350 متر است! جا دارد جلوی تل تا مقتل و فاصله اش یک خط علامت تعجب بگذارم...

الباقی:
•    مسیر بازگشت چیزی مضاف بر مسیر رفت نداشت...
•    عراقی ها عجیب علاقه دارند مثل آمریکایی ها بشوند... در ماشین و لباس و...


http://astaheri.persiangig.com/image/osyan/DSC00004.jpg

•    نرسیده به تنومه ماشین های منهدم شده ی زیادی را دیدم... گفتند مال زمان جنگ ما با عراق است...

•    اتوبان های بسیار عالی عراق نشانگر لجستیک سنگین صدام برای جنگ بود... اتوبان هایی با زیر سازی عالی از بغداد تا بصره...
•    سمند و ال نود و روا ماشین های ایرانی بود که کنار شورلت و جمس در عراق تاکسی بود. دوتا پراید هم دیدم!
•    جایی در حومه ی بغداد گورستان ماشین بود. پرسیدم چه می کنند؟ گفت: دولت ماشین های قدیمی را جمع می کند و به شمال می برد و در مرز ترکیه با ماشین جدید معاوضه می کند. یعنی به قیمت ماشین جدید ماشین اوراق شده می دهند!
•    در روز یکشنبه 23 خرداد 89 به ایران برگشتم... "کام روا" شده...

عباس سیاح طاهری
۱۰ خرداد ۸۹ ، ۱۷:۵۵

و روح الله

اول: این قسمت حرف ها شاید خیلی به بعدش ربط نداشته باشد... شاید هم داشته باشد! نمی دانم! مهم این حرف هاست که شاید خیلی کسی نفهمد!

من "ولایتی" هستم... یعنی تا آنجایی که رگ گردنم را بدهم (یعنی همان جایی که "او" از آن به من نزدیک تر است) پای ولایت "آقا" ایستاده ام. این را گفتم بدانید چرا پای حرف "آقا" و راه "آقا" ایستاده ام، چون آقا راه "او" را به من نشان می دهد... می فهمید که؟!

برای همین هایی که گفتم و شاید نفهمید، می گویم که حرف آقا برایم حجت است مثل حرف امام. پس احمدی نژاد و خاتمی و موسوی همه یک کرباسند سر و ته! اگر از خط آقا و امام بیایند بیرون...

آقا گفت راه صحیح حذف جریان های سیاسی نیست و بهترین مسیر اصلاح طلبی اصول گرایانه است.(دیدار با اصلاح طلبان بعد از دوم خرداد- تاریخ دقیق خواستید بگویید بنویسم.) این حرف را به اصلاح طلب ها زد نه اصول گراها!

امام از چپ و راست تعبیر به جناح (بال) کردند. بال های نظام... اگر نظام بخواهد پر بگیرد به دو بال نیاز دارد نه یکی، با یکی زمین می خوریم! عمق نگاه را ببینید!!! پس وجود هر دو لازم است.

* * *

این روز ها تلویزیون بدجوری دارد پته ی چپی ها را می ریزد روی آب... خب این خوب است اما همه مثل هم نیستند... نمی شود مهاجرانی را با خاتمی به یک چوب راند... چون خاتمی با تقسیم بندی های "آقا" هنوز داخل نظام است... آن صحنه ی دفاع حقیقت جو از خاتمی با تاکید بر روشن فکری خیلی منظور مرا روشن می کند... شما که فکر نمی کنید صحنه های گزارش خبری همینجوری انتخاب شده باشد؟

http://img.timeinc.net/time/personoftheyear/archive/photohistory/images/khomeini.jpg


دوم:  این روزها دوباره دارد نیمه ی خرداد می شود... دعوت شده ام با بازی وبلاگی درباره ی 14 خرداد... اما نمی توانم امام را دربازی ام شریک کنم... آخر بازی من کجا و روح خدا خمینی کبیر کجا؟ هر بار که می روم فقط می توانم بایستم و می گویم: یا ابانا استغفر لنا انا کنا خاطئین...

... از آن روز گریه های مادرم را به یاد دارم و شیشه ی تلویزیون سیاه و سفید پارس مان را و دستی که به شیشه اش می کشید و متبرک می شد، از تصویر امام... و پدری که فقط یک بار امام را از نزدیک دیده بود... تا به حال عارفی را دیده اید که از "پشت شیشه ی تلویزیون"، "نفس حقش" اثر کند؟!

سوم: این کلیپ حال مرا می فهمد...


پ/ن:

1- نیمه ی خرداد امسال به جای حرم امام عشق به سمت حرم عشق امام می روم... دعایم کنید تا بفهمم... کربلا! ما را نیز در خیل کربلائیان بپذیر... ما می آئیم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه... و آنگاه... راستی! و آنگاه چی؟!

2- به سبک این بازی ها برادران و خواهرانم را دعوت می کنم: آب و آتش، ارمینه، سوزنبان، و...

عباس سیاح طاهری
۰۴ خرداد ۸۹ ، ۱۹:۲۰

دل نوشت

دلم روضه ی قتلگاه می خواهد...














.

عباس سیاح طاهری
۰۱ خرداد ۸۹ ، ۱۸:۵۱

شهر آسمانی...

(روایت به سال 1372 شمسی)

...با خود می گفتم: از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به یاد داری؟هیچ! آن جا که تو به آن پا می نهادی خرمشهر نبود، خونین شهر نیز نبود...

این شهر دروازه ای در زمین داشت و دروازه ای دیگر در آسمان . و تو در جستجوی دروازه ی آسمانی شهر بودی که به کربلا باز می شد و جز مردان مرد را به آن راه نمی دادند...

جنگ می آمد تا مردان مرد را بیازماید. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود.
با خود می گفتم: جنگ بر پا شده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود و «محمد جهان آرا » به آن قافله ای ملحق شود که به سوی عاشورا می رفت...

...با خود می گفتم: جنگ بر پا شده بود تا از خرم شهر دروازه ای به کربلا باز شود و «محمد جهان آرا» به آن قافله ای ملحق شود که به سوی عاشورا می رفت...

مسجد جامع خرم شهر رازدار حقیقت است و لب از لب نمی گشاید. مسجد جامع خرم شهر قلب شهر بود که می تپید قلبو تا بود، مظهر ماندن و استقامت بود و آن گاه نیز که خرم شهر به اشغال متجاوزان درآمد و مدافعان ناگزیر شدند که به آن سوی شط خرم شهر کوچ کنند،بازهم مسجد جامع مظهر همه آن آرزوهایی بود که جز در باز پس گیری شهر برآورده نمی شد...

مسجد جامع همۀ خرم شهر بود.

از خود می پرسم: کدام ماندگارتر است؟ این کوچه های ویران که هنوز داغ  جنگ بر پیشانی دارند و یا آنچه در تنگنای این کوچه ها و در دل این خانه ها گذشته است؟

در این ویرانه هاچه می جویی؟دفترچه های مشق شب کودکانی که اکنون  سال هاست دوران کودکی را ترک گفته اند؟و یا کهنه تصویر هایی از مشت های فرو بسته و دهان هایی که به فریاد باز شده اند؟بر فراز پله های ویران،از روزن پنجره ها،در لابه لای نخل های آتش گرفته... چه می جویی؟ لوحی محفوظ که همه آنچه را که گذشته است بر تو عرضه  دارد؟با خود می گفتم: آن لوح محفوظ که می جویی در همین جاست. در همین ویرانه هایی که از گمرک خرم شهر بر جای مانده است،در همین آهن پاره هایی که ترکش ها سوراخ سوراخشان کرده اند و ...

آیا نام خرم شهر به همین خانه ها و خیابان ها و کوچه ها و نخلستان هایی اطلاق می شود که در آتش کینه متجاوزان می سوزند؟و یا نام خرم شهر شایسته آن خطه ای است که جوانانش مبعوث شدند تا حقیقت متعالی  وجود انسان را ظاهر کنند؟


پ/ن:

1- خیلی با خودم کلنجار رفتم تا چیزی بنویسم... نجوشید... و مرتضای ما بهترین توصیف بود...

2- عازم هستم...

عباس سیاح طاهری