عصیان

درباره بلاگ
عصیان

عصیان خیزشی است در مقابل تمام ناحقی ها و بی حقی ها... جایی برای گفتن حرفی حق؛ ولو تلخ و کوتاه ...

بایگانی
آخرین مطالب
۱۶ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۱

حسین ... وارث آدم!!!

هان ... ای حسین!!! وارث آدم.

می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
 
با توام  ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟

"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت

است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
 
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم

هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."

                                                                                     سید مرتضی آوینی

 

هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...

"حسین"،... "حسین"...

می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می 

کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"

و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟

هان ای دوست... اگر به قافله  کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...

که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.

قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟

مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟

مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟

پس  کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟

"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی  در میان روزها، زمین

سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"

 

                                                                                     سید مرتضی آوینی

  

بعد التحریر...

روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم              

  دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟

عباس سیاح طاهری
۱۶ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۱

حسین ... وارث آدم!!!

هان ... ای حسین!!! وارث آدم.

می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
 
با توام  ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟

"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت

است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
 
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم

هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."

                                                                                     سید مرتضی آوینی

 

هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...

"حسین"،... "حسین"...

می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می 

کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"

و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟

هان ای دوست... اگر به قافله  کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...

که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.

قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟

مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟

مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟

پس  کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟

"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی  در میان روزها، زمین

سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"

 

                                                                                     سید مرتضی آوینی

  

بعد التحریر...

روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم              

  دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟

عباس سیاح طاهری
۱۶ اسفند ۸۴ ، ۲۳:۱۱

حسین ... وارث آدم!!!

هان ... ای حسین!!! وارث آدم.

می شنوی؟ این صدای طپش قلبهاست که تو را می خواند...
 
با توام  ای خورشید کاروان!!! ای خورشید خاکستری!!! خورشید نیزه گون!!! صدای مرا می شنوی؟

"...خون با حسین پیمان ریختن بسته است . . .و سر با حسین پیمان باختن. دل تو عرصه ازلی خلقت

است. گوش کن. که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن حسین، حسین، حسین، حسین.
 
نمی تپد بل حسین حسین می کند. تا از زمان و مکان فرا تر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم

هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد."

                                                                                     سید مرتضی آوینی

 

هان ای خواننده ی این سطور... از میان صفر و یک های دنیای مجازی کسی فریاد می زند: "حسین"،...

"حسین"،... "حسین"...

می بینی؟ این نام از صفر و یک ها هم عبور می کند و بر دلت تیر عشق می زند و دلت را صید می 

کند... مگر نه اینکه بارها از عمق وجود فریاد زده ای " و ما احلی اسمائکم؟!!!"

و تو بگو آیا از این اسم شیرین تر هم هست؟

هان ای دوست... اگر به قافله  کربلا و به دشت بلا نرسیدی بشتاب که راهی دیگر از چهل منزل نمانده...

که اگر به کربلا نرسیدی به کربلائیان خود را برسان!!!.

قافله در راه است... کاروان سالار خسته از تازیانه را یاری نمی کنی؟؟؟

مگر نه این که بار ها گفته ای ما راهیان کربلائیم؟ مگر نه این است که کاروان نیزه هنوز در حرکت است؟

مگر نه این است که هزار و چهارصد سال است که فریاد "هل من ناصر" گوش فلک را کر کرده است؟

پس  کجاست کربلا وکجایند کربلائیان؟ آیا تو از دیار کربلائیانی؟؟؟؟؟

"یعنی نه اینچنین است که کربلا شهری در میان شهر ها باشد و عاشورا روزی  در میان روزها، زمین

سراسر پهن دشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرا می خواند"

 

                                                                                     سید مرتضی آوینی

  

بعد التحریر...

روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم              

  دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟؟؟

عباس سیاح طاهری

امشب یه اتفاق افتاد... یه اتفاق که باعث شد بشینم و حسابی فکر کنم...

نکنه اینکه هی تند و تند آپ دیت می کنم بر اساس یه شهوت زود گذر توی بلاگری باشه؟ یه هوس کاذب؟ یه حس احمقانه از یه دنیای جدید؟ دنیای بی هویتی؟ دنیای پنهان کاری؟ دنیایی که هیچکس (غیر از بچه هایی که خودم لینک بهشون می دم) منو نمی شناسه و خیلی صادقانه با من برخورد می کنه؟ (مثل همین سارا خانوم شانزده ساله ای که مرا نشناخته برایم لینک فرستاده) دنیایی که اگرصادقانه با کسی برخورد کنی ساده انگارانه تو رو احمق یا نفهم یا نمی دونم هزار چیز دیگه خطاب می کنن... از این دنیای غریب صفر و یکی بدم می آید اما نه به اندازهایی که از دنیای غیر صفر و یکی (بخونید دنیای مدرنیته... دنیای بزرگ تر ها دنیای بزرگ شدن دنیای پول ... دنیای فقر ... دنیای انتظار.. دنیای گناه... دنیای... دنیای... دنیای... نمی دونم دنیای چی) میشه حداقل تو این دنیا راست گفت و کسی تو رو ساده خطاب نکنه...

من خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که وبلاگ بزنم اما حالا به شک افتادم... می گن یه نفری عمرش رو صرف کرد تا یه کتاب در مورد مکر های شیطان بنویسه ... وقتی کتاب بعد از چند سال تموم شد همون نفر کتابی رو که نوشته بود نگاهی کرد و بعد لحظه ای فکر کرد و بلافاصله یک فصل به کتاب اضافه کرد: یکی دیگر از مکر های شیطان این است که عمری را صرف نوشتن مکر های شیطان کنی!!!

غربت جمعه شب رو با تمامی وجودم حس می کنم ای کاش بخوابیم و بلند شویم ببینیم باز روز جمعه است و اما این بار آقا اومده.......

چو بید بر سر عاقبت کار خویش می لرزم...

عباس سیاح طاهری

امشب یه اتفاق افتاد... یه اتفاق که باعث شد بشینم و حسابی فکر کنم...

نکنه اینکه هی تند و تند آپ دیت می کنم بر اساس یه شهوت زود گذر توی بلاگری باشه؟ یه هوس کاذب؟ یه حس احمقانه از یه دنیای جدید؟ دنیای بی هویتی؟ دنیای پنهان کاری؟ دنیایی که هیچکس (غیر از بچه هایی که خودم لینک بهشون می دم) منو نمی شناسه و خیلی صادقانه با من برخورد می کنه؟ (مثل همین سارا خانوم شانزده ساله ای که مرا نشناخته برایم لینک فرستاده) دنیایی که اگرصادقانه با کسی برخورد کنی ساده انگارانه تو رو احمق یا نفهم یا نمی دونم هزار چیز دیگه خطاب می کنن... از این دنیای غریب صفر و یکی بدم می آید اما نه به اندازهایی که از دنیای غیر صفر و یکی (بخونید دنیای مدرنیته... دنیای بزرگ تر ها دنیای بزرگ شدن دنیای پول ... دنیای فقر ... دنیای انتظار.. دنیای گناه... دنیای... دنیای... دنیای... نمی دونم دنیای چی) میشه حداقل تو این دنیا راست گفت و کسی تو رو ساده خطاب نکنه...

من خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که وبلاگ بزنم اما حالا به شک افتادم... می گن یه نفری عمرش رو صرف کرد تا یه کتاب در مورد مکر های شیطان بنویسه ... وقتی کتاب بعد از چند سال تموم شد همون نفر کتابی رو که نوشته بود نگاهی کرد و بعد لحظه ای فکر کرد و بلافاصله یک فصل به کتاب اضافه کرد: یکی دیگر از مکر های شیطان این است که عمری را صرف نوشتن مکر های شیطان کنی!!!

غربت جمعه شب رو با تمامی وجودم حس می کنم ای کاش بخوابیم و بلند شویم ببینیم باز روز جمعه است و اما این بار آقا اومده.......

چو بید بر سر عاقبت کار خویش می لرزم...

عباس سیاح طاهری

امشب یه اتفاق افتاد... یه اتفاق که باعث شد بشینم و حسابی فکر کنم...

نکنه اینکه هی تند و تند آپ دیت می کنم بر اساس یه شهوت زود گذر توی بلاگری باشه؟ یه هوس کاذب؟ یه حس احمقانه از یه دنیای جدید؟ دنیای بی هویتی؟ دنیای پنهان کاری؟ دنیایی که هیچکس (غیر از بچه هایی که خودم لینک بهشون می دم) منو نمی شناسه و خیلی صادقانه با من برخورد می کنه؟ (مثل همین سارا خانوم شانزده ساله ای که مرا نشناخته برایم لینک فرستاده) دنیایی که اگرصادقانه با کسی برخورد کنی ساده انگارانه تو رو احمق یا نفهم یا نمی دونم هزار چیز دیگه خطاب می کنن... از این دنیای غریب صفر و یکی بدم می آید اما نه به اندازهایی که از دنیای غیر صفر و یکی (بخونید دنیای مدرنیته... دنیای بزرگ تر ها دنیای بزرگ شدن دنیای پول ... دنیای فقر ... دنیای انتظار.. دنیای گناه... دنیای... دنیای... دنیای... نمی دونم دنیای چی) میشه حداقل تو این دنیا راست گفت و کسی تو رو ساده خطاب نکنه...

من خیلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که وبلاگ بزنم اما حالا به شک افتادم... می گن یه نفری عمرش رو صرف کرد تا یه کتاب در مورد مکر های شیطان بنویسه ... وقتی کتاب بعد از چند سال تموم شد همون نفر کتابی رو که نوشته بود نگاهی کرد و بعد لحظه ای فکر کرد و بلافاصله یک فصل به کتاب اضافه کرد: یکی دیگر از مکر های شیطان این است که عمری را صرف نوشتن مکر های شیطان کنی!!!

غربت جمعه شب رو با تمامی وجودم حس می کنم ای کاش بخوابیم و بلند شویم ببینیم باز روز جمعه است و اما این بار آقا اومده.......

چو بید بر سر عاقبت کار خویش می لرزم...

عباس سیاح طاهری
۱۲ اسفند ۸۴ ، ۱۷:۴۵

این جمعه هم گذشت...

زمین را خواهش وصل تو در سر بود، باور کن                            

زمان چشم انتظارت چشم بر در بود، باور کن

شبی در پیش بود و جرئت فردا شدن مرده

دل آئینه ها اینجا مکّدر بود، باور کن

نفس در سینه جاری شد به امیدی که می آیی

دل من با غمت گویا برادر بود، باور کن

به یادت مجلسی برپا، پر از بوی نگاه تو

در این مجلس دل دیوانه ساغر بود، باور کن

هنوز از چهار بندم ناله و فریاد می خیزد

ببین مولا دل من زود باور بود، باور کن

فرشته دست تقدیر از گِل و آه و غم و اشکم

نوای عشق در من سوز برتر بود، باور کن

به امّید وصالت جمعه ها را می شمارم من

غمت در سینه با اشکم برابر بود، باور کن...

این غم غریب غروب جمعه را نمی دانم چه طور درمان کنم ... عجیب حال آدم را می گیرد... خیلی دلم گرفته... این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی............................

 

 

عباس سیاح طاهری
۱۲ اسفند ۸۴ ، ۱۷:۴۵

این جمعه هم گذشت...

زمین را خواهش وصل تو در سر بود، باور کن                            

زمان چشم انتظارت چشم بر در بود، باور کن

شبی در پیش بود و جرئت فردا شدن مرده

دل آئینه ها اینجا مکّدر بود، باور کن

نفس در سینه جاری شد به امیدی که می آیی

دل من با غمت گویا برادر بود، باور کن

به یادت مجلسی برپا، پر از بوی نگاه تو

در این مجلس دل دیوانه ساغر بود، باور کن

هنوز از چهار بندم ناله و فریاد می خیزد

ببین مولا دل من زود باور بود، باور کن

فرشته دست تقدیر از گِل و آه و غم و اشکم

نوای عشق در من سوز برتر بود، باور کن

به امّید وصالت جمعه ها را می شمارم من

غمت در سینه با اشکم برابر بود، باور کن...

این غم غریب غروب جمعه را نمی دانم چه طور درمان کنم ... عجیب حال آدم را می گیرد... خیلی دلم گرفته... این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی............................

 

 

عباس سیاح طاهری
۱۲ اسفند ۸۴ ، ۱۷:۴۵

این جمعه هم گذشت...

زمین را خواهش وصل تو در سر بود، باور کن                            

زمان چشم انتظارت چشم بر در بود، باور کن

شبی در پیش بود و جرئت فردا شدن مرده

دل آئینه ها اینجا مکّدر بود، باور کن

نفس در سینه جاری شد به امیدی که می آیی

دل من با غمت گویا برادر بود، باور کن

به یادت مجلسی برپا، پر از بوی نگاه تو

در این مجلس دل دیوانه ساغر بود، باور کن

هنوز از چهار بندم ناله و فریاد می خیزد

ببین مولا دل من زود باور بود، باور کن

فرشته دست تقدیر از گِل و آه و غم و اشکم

نوای عشق در من سوز برتر بود، باور کن

به امّید وصالت جمعه ها را می شمارم من

غمت در سینه با اشکم برابر بود، باور کن...

این غم غریب غروب جمعه را نمی دانم چه طور درمان کنم ... عجیب حال آدم را می گیرد... خیلی دلم گرفته... این جمعه هم گذشت و آقا نیامدی............................

 

 

عباس سیاح طاهری

امشب، شب جمعه است... اگه امشب رو راحت خوابیدی و فردا صبح یه دفعه یه صدای بلندی تو رو از خواب ً
َپروند که یا "اهل العالم انا بقیة الله" چی کار می کنی؟ چقدر آماده ای؟ بیا و امشب یه حساب سر انگشتی بکن و ببین چی کاره ای... من از امشب، هر شب جمعه حساب می کنم... تو هم حساب کن

 

 

 

 

عباس سیاح طاهری